آخرین لحظات سال 94 می گذرد. امسال کوله بار من پر است از فشار، خستگی، بیخوابی، خنده های از ته دل ،گریه های از عمق جان، نا امیدی، یاس، امیدواری، لبریز حس مادری، نگرانی، بی تابی، عصبانیت، فریاد ، قهقهه، شعف، عشق و عشق و عشق سعی کردم بنویسم از هر چه حال و هوایم بود. هر چند که بیشترش از خستگی ها گفتم از کم خوابی ها و از بیماری ها و هنوز هم در آخرین لحظات سال با دستهای پر از شربت و قرص و دوا به اتاق دخترانم می روم. ولی لحظه های زیبا و ناب کم نبودند. فقط در قالب کلمات نمی آمدند یا توان بازگفتنشان را نداشتم و یا خستگی ها و فشارها مانع دیدن زیبایی های هر روزم می شدند. امیدوارم سال جدید سال سلامتی و شادی باشد و باران ببارد و برای همه و همه ...