رویای قطب!!!
خیلی وقت است که می دانم دخترکم عاشق قطب و فضا است. درباره این دو مقوله بسیار صحبت می کنیم و میخوانیم ( البته قطب را بیشتر می خوانیم چون کتابهای راجع به فضا برای سن دخترکم خیلی سنگین به نظر می آید به جز معدودی) . اما میزان علاقمندی دیانا وقتی برایم مشخص شد که یک روز صبح از خواب بیدار شد و با گریه سر میز صبحانه نشست...
هنوز داشتم او را ناز و بوس صبحگاهی!!! می کردم و میخواستم راهی توالتش کنم که هق هق گریه اش امان حرف زدنش نمی داد و من نمی فهمیدم سر صبح چه شده است که دخترکم اینگونه اشک می ریزد...
دیانا: ( با همان هق هق گریه) مامان دوست دارم برم مسافرت... برم قطب
مامان: قطب!!!!!!!!
دیانا: آره من دلم میخواد خرسهای قطبی رو از نزدیک ببینم ...تازه قطب جنوب هم برم پنگوئن ببینم... تو و بابا چرا تا حالا نرفتید قطب مگه دوست نداشتین؟؟؟؟؟
مامان: چرا عزیزم دوست داشتیم ولی نشده ...(همان لحظه هزار فکر به ذهنم رسید اصلا تا به حال این خواسته و آرزوی من بوده است؟ من همیشه شنیدن و دیدن از قطب را دوست داشتم ولی یکبار هم به ذهنم نرسید که قطب هم می شود رفت...شاید آنقدر بحث مسایل مالی اش برایم سنگین بوده که به خودم اجازه ندادم حتی یک بار هم به آن فکر کنم یا آرزویش را داشته باشم...)
دیانا: اشکال نداره شما نرفتید ولی من دوست دارم برم...و( باز هم گریه)
و این قصه ادامه دارد...هر وقت راجع به سفر حرف می زنیم دیانا فقط میخواهد به قطب برود در کمال جدیت!!!
برایت بهترینها را آرزو دارم شیرین من ...می دانم و باور دارم که به خواسته ات خواهی رسید...