مسوولیت!!
دیروزجریانی پیش آمد که به فکر فرو رفتم که من مسوولیتهایم را چگونه انجام میدهم. با شادی یا با اخم و ناراحتی، با عشق یا تنها از سر وظیفه، با آرامش یا با عصبانیت و داد و بیداد و ... .
بچه که بودم هر کس در خانه مسوولیتی داشت و کاری داشت. این را که می گویم مال هشت یا نه سالگی ام بود. کارهایی در خانه داشتم و خواهر بزرگترم مسوولیتهای دیگری داشت. قرار این بود تا کارهایمان تمام نمی شد از بازی خبری نبود... .
و حالا من می خواهم به دخترکم بیاموزم که هر کس در خانه کاری را باید به عهده بگیرد و انجام دهد. مدتی دخترکمان بسیار مشتاق ظرف شستن ( یا بهتر بگویم آب بازی پای سینک ) بود. بیشتر مواقع استقبال می کردم و من ظرفها را اسکاچ می کشیدم و او آب می کشید. کلی آب بازی می کرد و من به هم به کارش احترام می گذاشتم و ظرفهایی را که شسته بود قبول داشتم (دوباره آب نمی کشیدم). بعد ظرف شستن دلش را زد. خلاصه در این بین سبزی پاک می کرد و گردگیری می کرد و جارو برقی را از دست من می گرفت و جارو می کشید و آشپزی می کرد ... بیشتر این کارها را به پیشنهاد خودش انجام میداد و من استقبال می کردم. راستش گاهی برایم بسیار سخت می شد چون سپردن کارها به دیانا یعنی کلی بریز و بپاش و وقت گیری...قبول دارم گاهی از دادن کارها به دیانا طفره می رفتم و فرار می کردم و ...
اما به اینکه کار یا کارهای مخصوصی را که در حد و سن و توان دخترکم است به او بسپارم و دیانا بداند که این کارها را فقط او باید انجام دهد، بسیار معتقدم.
نزدیک عید با همسرم از یک محله قدیمی رد می شدیم که مغازه ای دیدم از آن جاروهای دستی قدیمی می فروخت. برای نظافت پله و ... یکی از آنها خریدیم. اتفاقا آن مغازه از همان جاروها در سایز کوچکش هم داشت و من برای دیانا هم یکی خریدم. وقتی برای اولین جارو بار به دستش دادم آنقدر نحوه استفاده اش عجیب بود که نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم.آخر دخترک من مثل خیلی از همدوره ای هایش این جارو ها را ندیده بود و نمیدانست چگونه از آن استفاده کند. اینها بچه هایی هستند از نسل الکترونیک و دیجیتال و تاچ!!! ..خلاصه نحوه استفاده اش را آموزش دادم و از او خواستم که زیر میز را با آن تمیز کند. این کار خیلی دوامی نداشت دخترکم جاروی کوچک دستی اش را کنار گذاشت و هر وقت از او می خواهم که زیر میز را تمیز کند به همان جاروی شارژی کوچک رو می آورد و کارش را با آن انجام می دهد.
اما یک کار مشخص دیگر که برای دخترکم در نظر گرفته ام این است که هر از گاهی سبد کوچک قاشق و چنگال کنار سینک را به دستش می دهم تا محتویات آن را به سبد مخصوص قاشق و چنگال های داخل کابینت انتقال دهد. قاشق و چنگالها چیدمان دارند و باید هر کدام را در قسمت مخصوص خودش بگذارد. این کاری است که دیانا تا دیروز با میل انجام میداد و بیشتر شبیه یکی بازی بود. دو روزی بود که این سبد کوچک را کنار در کابینت روی زمین گذاشته بودم تا در دسترس دخترکم باشد و بداند که باید کارش را انجام دهد. یکی دو بار هم یادآوری کردم که خیلی تاثیر نداشت. تا دیروز که از او خواستم که کارش را تمام کند و بعد به سراغ بازی برود. صبحانه اش را خورد و به آشپزخانه آمد، قدری دراز کش کار کرد و بعد شروع کرد به بهانه گرفتن که دلم درد می کند و من خسته ام و ... . به او پیشنهاد دادم که اگر خسته است بخوابد. خوب این پیشنهاد خیلی به مذاقش خوش نیامد...
مشغول شستن ظرفها بودم و تکه کلامم را در مورد کار با آهنگ و آرام زمزمه می کردم( هرررر کَسسسس ییییکک کککاررری تووووو خونهههههه دارههههههههههه!!!!).
دیدم که دخترکم کار را رها کرد و روی مبل نشست و گفت:" من دوست ندارم کارم رو انجام بدم". اصلا قصد نداشتم کوتاه بیایم. دستهایم را خشک کردم و کنارش نشستم . شروع کرد با صدای بلند گریه کردن که "میخچه پام درد می کنه ، نمی ذاره من کار کنم تازه خیلی هم گرممه ...تازه می خوام برم بازی کنم دوست ندارم کار کنم و ...". به او گفتم: " میدونی چیه دیانا امروز خیلی گرمه من دلم میخواد فقط دراز بشکم جلوی باد کولر و کتاب بخونم اصلا دوست ندارم آشپزی کنم و ناهار بپزم..ولش کن اصلا غذا نمی خوریم مگه چی میشه؟" چشمهایش گرد شد:" غذا پختن کار توئه ...من دوست دارم ناهار بخورم...گرسنه ام میشه" گفتم: خوب من دوست ندارم کارم رو انجام بدم..." دیانا گفت: " باید کارهامون رو بکنیم.."و خودش همان تکه کلام همیشگی مان را تکرار کرد: هر کی تو خونه کاری داره..."
موهایش را با گیره بستم و کولر را روشن کردم تا کمتر گرمش بشود. با هم به سر کارهایمان رفتیم. کارش را انجام داد و به سراغ بازی رفت.
هر بچه ای ساز و آواز خودش را دارد و باید کوک آن را یاد گرفت. نمی دانم برای بچه های دیگر چه راهکاری خوب است و نمی دانم بچه های دیگر چه قوانینی در خانه هایشان دارند. اما میدانم بعضی قانونها خوب هستند و برای رشد کودکانمان لازم هستند.
خیلی طولانی شد ببخشید...