دیانادیانا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره
دنا، سوفیا و ماندانادنا، سوفیا و ماندانا، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

زنگ تجربه

بازی برد و باخت

امروز برای اولین بار با دخترم بازی برد و باخت کردیم. دیانا تا به حال نمی دانست برنده شدن و باختن یعنی چه. با توجه به مطالبی که راجع به این مساله خوانده و شنیده بودم و البته برداشتهای خودم در این باره، سعی کردم هیجان، بازی را پیش ببرد و مفهوم برد و باخت بیشتر انتزاعی باشد. بازی از این قرار بود که با یک تکه طناب کوچک یک دایره درست کردیم و گوی های بازی play magnet  را داخل آن قرار دادیم و یک گوی بزرگتر را از فاصله کوتاه  به طرف آنها قل میدادیم و هر تعداد گوی که از داخل حلقه خارج شد جایزه فردی بود که توپ را قل داده بود. هر بار که دیانا یا من گویی را از حلقه خارج می کردیم حسابی خودمان را تشویق می کرد و دفعاتی که گویی خارج نمی ش...
20 شهريور 1391

برای شازده کوچکم

شازده کوچولو را اولین بار بیست سال پیش خواندم و بعدها هم خواندم و گوش دادم اما حالا که مادر شده ام انگار کشف تازه ای بود برای من. حالا من یک شازده کوچولو دارم که از سیاره دنج و کوچکش به درون من و بعد خانه من قدم گذاشت و وارد زندگی درهم و برهم من شد. اینبار وقتی شازده کوچولو را می خواندم می توانستم به خوبی آن را مجسم کنم چون کنارم بود و بعد فهمیدم که خیلی قاطی آدم بزرگ ها شده ام. بیست سال پیش وقتی در سیزده سالگی این کتاب را خواندم به خودم بالیدم که هنوز یک بچه ام ولی بعد همه چیز را فراموش کردم و تمام تلاشم را کردم تا وارد دنیای آدم بزرگها شوم. حالا می خواهم برای شازده کوچکم بنویسم از جمله هایی که بند بند وجودم را لرزاند. " با خودم می...
11 شهريور 1391

بازیهای خیالی

دنیای کودکان در عین سادگی بسیار پیچیده است. ساده را از آن رو گفتم که به نظر ما آدم بزرگ ها ساده می آید. آدم بزرگهایی که همه چیز را برای خودشان بزرگ کرده اند و بعد حسرت داشته هایی را می خورند که در این ملغمه خود ساخته گم کرده اند. هر وقت با دیانا وارد دنیای خیال می شوم و بازی های خیالی می کنم به یاد شازده کوچولوی سنت اگزوپری می افتم. حتما همه این کتاب را خوانده اید، آنجا که به خلبان یا همان گوینده داستان می گوید برایم یک گوسفند بکش و در نهایت به جعبه ای رضایت می دهد که انگار گوسفندی در آن زندگی می کند. راستش در تجربه های مادرانه خودم به دفعات زیاد به این داستان رسیده ام و فکر می کنم لازم است برای بار نمی دانم چندم بخوانمش یا با صدای زیبا...
1 شهريور 1391

بازی با آهن ربا

هنوز خودم را در سنین شش یا هفت سال به خاطر دارم با یک آهن ربا یا قطعه ای سرب! مثل یک معجزه بود این آهن ربا و براده های آهن، و من همیشه دلم می خواست بی نهایت آهن ربا و براده آهن داشته باشم و با شگفتی این کشش قشنگ را بین آن دو ببینم که چگونه به هم جذب می شوند و بعد به سختی از هم جدا می شوند. حالا هم من و دخترم با آهن ربا بسیار بازی می کنیم. چشمان شگفت زده دیانا را وقتی برای اولین بار دید که دو آهن ربا (البته با قطب های موافق ) چگونه از هم می گریزند، در خاطرم حک شده است. مدتی کارمان این بود که آهن رباها را دور تا دور خانه راه می بردیم و به اشیا مختلف نزدیک می کردیم تا ببینیم به چه چیزهایی می چسبد. در اینجا می خواهم از یک اسبا...
19 مرداد 1391
13253 0 14 ادامه مطلب

چند بازی

روزهایمان با دخترم به بازی می گذرد به حرکت به رقص و به هر چیزی که توجه او را به خود جلب کند. مثلا دیشب توجه اش به یک برگ ریحان جلب شده بود و با همان خوابید و بعد صبح با گریه بیدار شد و دنبال برگش می گشت و من از فرصت استفاده کردم و کمی برگهای مختلف را به دیانا نشان دادم. و در نهایت دیانا با یک برگ شمعدانی و ریحان آرام و خوشحال سرگرم شد و چنان با دقت به آنها نگاه می کرد که انگار می خواهد سلولهایش را ببیند. هر چه بیشتر با دیانا بازی می کنم بر این باور می شوم که سرگرم کردن یک کودک در عین حالی که  یک سرگرمی ارزشمند هم باشد، خیلی کار سختی نیست و کمی خلاقیت بیشتر می خواهد تا پول بیشتر!!!!!!!!!  از این رو بازیهای امروزمان را برایتان م...
24 تير 1391

نقاشی روی پلاستیک

همیشه این کیسه های پلاستیکی آزارم میدهد. موقع خرید دلم می خواهد کمتر کیسه پلاستکی بردارم. البته خودم هم در این زمینه کم کارم. مثلا می شود از خانه کیسه یا سبد بردارم و خریدهایم را درون آنها بگذارم تا این همه کیسه پلاستیکی با خودم به خانه نیاورم. تصمیم گرفته ام که از وسایل دور ریختنی خانه برای بازی با دیانا استفاده کنم و اینبار به این کیسه های پلاستیکی همه جا حاضر رسیدم. چند تایی را با قیچی باز کردم و بعد به هم چسباندم و یک نوار پلاستکی درست شد که آن را هم با چسب به زمین وصل کردم. ماژیک آوردیم و شروع کردیم با دخترکمان به نقاشی کشیدن که دیانا خیلی استقبال نکرد و گفت من روی کاغذ دوست دارم . اینبار به سراغ رنگهای انگشتی رفتم و دیانا هم خوشش ...
8 تير 1391

لباسهای روزنامه ای

گاهی به دور خانه می چرخم و در کمدها و کابینتها به دنبال وسایل و ابزاری می گردم تا بتوانم با دیانا بازی کنم. در این جستجوها باز هم چشمم به روزنامه افتاد و جرقه لباسهای روزنامه ای در ذهنم زده شد. اول برایش کمی مو یا یال درست کردم و بعد هر دوتایی شیر شدیم و با هم نعره میزدیم و بعد برای دخترم دامن و کلاه و دستبند و گردنبند و کیف روزنامه ای درست کردم که خیلی خوشش آمد. البته بلوز و عینک هم درست کردم که چندان خوشش نیامد و پاره کرد. وسیله زیادی لازم نداشت ، چند ورق روزنامه و چسب نواری .من از قیچی استقاده نکردم. بعد از درست کردن لباسها کلی با هم رقصیدیم و جای شما خالی خیلی خوش گذشت. دیانا ساعاتی را با این لباسها سرگرم بود و بعد خ...
5 تير 1391

زنگ نقاشی

نقاشی کشیدن یکی از برنامه های روزمره ما شده است. هر روز ساعتی را به کشیدن نقاشی اختصاص می دهیم. از مداد رنگی و مداد شمعی گرفته تا ماژیک و آبرنگ و رنگ انگشتی و خودکار، استفاده می کنیم و بر روی کاغذهای مختلف و حتی روزنامه و ... خط می کشیم. و من هم که باید پا به پای دیانا بنشینم و نقاشی بکشم از فرصت استفاده می کنم و با دست چپم می کشد تا کمی هم نیمکره راست مغزم را به کار بگیرم. گاهی خطوطی می کشم و برای دخترم قصه ای راجع به آنها تعریف می کنم و از او میخواهم که این خطوط را به شکل خانه و گل و ... کامل کند. بعضی وقتها به او موضوع می دهم. مثلا امروز تولد خاله است و از دیانا می پرسم که دوست دارد چه کیکی برای خاله درست کنیم و او می گوید ...
5 تير 1391

این روزهای من ...

این روزها دل مشغولیه جدیدی دارم، چقدر و چگونه و تا کجا باید پیش بروم. دوستی به من گفت که کتاب اول دبستان ایده خوبی نیست چون وقتی که بچه به مدرسه برود خیلی دلسرد می شود و حتی ممکن است سالهای بعد را هم خوب درس نخواند و بعد دوست با تجربه دیگری در زمینه آموزش گفت که زیاده روی نکنم و من مفهوم این زیاده روی را نمی فهمم. در کار آموزش با حسهایم پیش رفته ام و با حسها و خواستهای دیانا خودم را همسو کردم و سعی نکردم فراتر از خواست دیانا بروم.  ولی حالا با خود می اندیشم که تا هفت سالگی یا همان سن رفتن به دبستان من می خواهم چه برنامه ای داشته باشم، تا کجا پیش بروم و در چه زمینه هایی آموزش را دنبال کنم( البته معنی این حرف این نیست که بعد از دبستان تر...
18 خرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زنگ تجربه می باشد