بازی با آهن ربا
هنوز خودم را در سنین شش یا هفت سال به خاطر دارم با یک آهن ربا یا قطعه ای سرب! مثل یک معجزه بود این آهن ربا و براده های آهن، و من همیشه دلم می خواست بی نهایت آهن ربا و براده آهن داشته باشم و با شگفتی این کشش قشنگ را بین آن دو ببینم که چگونه به هم جذب می شوند و بعد به سختی از هم جدا می شوند.
حالا هم من و دخترم با آهن ربا بسیار بازی می کنیم. چشمان شگفت زده دیانا را وقتی برای اولین بار دید که دو آهن ربا (البته با قطب های موافق ) چگونه از هم می گریزند، در خاطرم حک شده است.
مدتی کارمان این بود که آهن رباها را دور تا دور خانه راه می بردیم و به اشیا مختلف نزدیک می کردیم تا ببینیم به چه چیزهایی می چسبد.
در اینجا می خواهم از یک اسباب بازی بسیار خوب (البته از نظر من) نام ببرم ، به نام PLAY MAGNET مطمئن هستم که اگر در بازار بگردید با نام ها و اندازه های دیگر هم می توانید آن را بیابید و در حالیکه کودکتان را با اساسی ترین قوانین فیزیک روبرو میسازید و ذهنش را درگیر می کنید، زمان شادی را هم برای بازی او مهیا کنید.
جدا از ساختن اشیا و اشکال مختلف با این آهن رباهای کوچک دیروز بازیه متفاوتی را برای دیانا آماده کردم. به این صورت که تعدادی از این آهن رباها را با کاموا به یک میله پلاستیکی بستم به عنوان چوب ماهیگیری و بعد گوی ها را کنار مبل روی یک پتوی آبی ریختم به عنوان ماهی و دیانای عزیزم ابتدای بالای مبل می رفت و ماهی می گرفت و در ظرفی می ریخت و بسیار خوشحال بود. بعد از مدتی دیانا برای خودش بازیهای دیگری بر اساس همین پتو و گوی و آهن ربا رقم زد. بعد از اینکه ماهیگیری تمام شد ( ناگفته نماند این کار نیاز به تمرکز داشت و دیانا باید با حرکت دست نزدیکی و دوری قلاب ماهیگیری اش را هماهنگ می کرد) دیانا خودش را به آب زد و دلش خواست قدری شنا کند و بعد از اینکه خوب شنا کرد دوباره ماهی ها را به دریا ریخت و اینبار خودش را راحت کرد، وسط دریا نشست و یکی یکی ماهیهای خیالی را با دست می گرفت و به قلاب می چسباند!
برای من همین کافی است که دخترم برای خودش بازی جدید ساخت.
امروز برای دخترم سفینه ای ساختم و او را سوار بر سفینه به یک سفر خیالی به کره ما فرستادم. اینقدر قشنگ نقشش را بازی می کرد که گویی سالهاست که به این سفر می رود!!! خلاصه بر روی کره ماه فرود آمد و برایم از آنجا تعریف کرد. داستانها گفت از درختها و بوته ها و حشراتی که می دید و بعد دوباره سوار شد و به زمین برگشت. بعد از اینکه به سراغ کارهای خودم رفتم دیدم دارد عروسکش را با سفینه خود ساخته اش به فضا می فرستد.!!