دیانادیانا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره
دنا، سوفیا و ماندانادنا، سوفیا و ماندانا، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

زنگ تجربه

بازیهای خیالی

1391/6/1 15:39
نویسنده : زینب
4,614 بازدید
اشتراک گذاری

دنیای کودکان در عین سادگی بسیار پیچیده است. ساده را از آن رو گفتم که به نظر ما آدم بزرگ ها ساده می آید. آدم بزرگهایی که همه چیز را برای خودشان بزرگ کرده اند و بعد حسرت داشته هایی را می خورند که در این ملغمه خود ساخته گم کرده اند.

هر وقت با دیانا وارد دنیای خیال می شوم و بازی های خیالی می کنم به یاد شازده کوچولوی سنت اگزوپری می افتم. حتما همه این کتاب را خوانده اید، آنجا که به خلبان یا همان گوینده داستان می گوید برایم یک گوسفند بکش و در نهایت به جعبه ای رضایت می دهد که انگار گوسفندی در آن زندگی می کند. راستش در تجربه های مادرانه خودم به دفعات زیاد به این داستان رسیده ام و فکر می کنم لازم است برای بار نمی دانم چندم بخوانمش یا با صدای زیبای شاملو گوشش کنم.

می خواهم از بازیهای خیالی بگویم. نمی دانم تا کجا باید پیش رفت ولی حس خودم و دخترم خوب است پس  جای نگرانی نیست. و البته در جایی خواندم که بازیهای خیالی تا جایی که در روند معمول زندگی و کار و درس کودک اختلال وارد نکند، مشکلی ندارد.

وقتی برای اولین بار دیدم که دیانا به صورت کاملا خیالی با رنگهای خیالی نقاشی می کشد، بسیار شگفت زده شدم. هر چند که این سنگ بنا را خودم گذاشته بودم اما تا این اندازه پیشرفته بازی نکرده بودیم. یک روز دیدم دیانا با برادرم نقاشی خیالی می کشد. نمی دانم این ایده از کجا به ذهن برادرم خطور کرد ولی شاید به این جهت بود که نقاش خوبی نیست و ترجیح داده بود تا برای دیانا یک گربه خیالی بکشد. دیانا با اشتیاق زیاد کاغذ دیواری را نگاه می کرد و دایی جان هم یک پالت رنگ خیالی در دست داشت و با دانگشتان دست دیگرش گربه را می کشید و بعد دیانا همراهی اش می کرد که " دایی دمش رو بکش!!!" و از آن موقع است که دیانا می تواند با برادرم همه بازیها را به صورت خیالی انجام دهد. از لاک زدن به انگشتها تا خاله بازی و حتی خمیر بازی. دختر من می تواند بدون هیچ وسیله ای ساعتها بازی کند البته اگر کسی همراهی اش کند.

از دیانا که نام می برم چون تجربه من است ولی بر این باورم که این توانایی همه کودکان است در فضایی امن.

حالا بازیهای خیالی جایگاه ویژه ای در بین بازیهای ما دارند. به دریا می رویم و شنا می کنیم و ماهی می گیریم سفینه می سازیم و به فضا می رویم و ستاره مان را پیدا می کنیم و آنچه را که آنجا می بینیم بازگو می کنیم. بر روی غذاها و اشیا و آدم ها اسم های عجیب و غریب می گذاریم (این کار بیشتر توسط دیانا و پدرش انجام می شود. انگار من با تمام تلاشم در چارچوب واقعیات شناخته شده خودم گیر کرده ام و نمی توانم از آن به راحتی خارج شوم) و حالا قصه می سازیم.

دیروز دو دسته از کارتهای آموزشی حیوانات اهلی و وحشی را آوردم تا دیانا با آنها بازی کند. بعد چند کارت چند حیوان را کنار هم چیدم و برایش قصه ای بافتم که دیانا بسیار خوشش آمد و خودش هم شروع کرد به قصه ساختن. گاهی کل قصه اش یک جمله بود آن هم بی ربط و یا دقیقا جمله ای که من گفته بودم ولی تلاش جالبی بود.

حالا دارم به فضاهای بهتری برای اینکار فکر می کنم.  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

lمامانی
1 شهریور 91 21:48
وای چه جالب.دختر من هم خیالی شیر آب باز می کنه دستشو می شوره آب می خوره حمام می ره و دوباره خیالی شیر خیالیشو می بنده و خیلی کارای دیگه.....البته منهم باید همبازیش باشم خیلی دوست دارم تنهایی بازی کنه ولی متاسفانه تا هنوز که دوسالو 5 ماهش هست حتما همبازی می خواد


دختر من هم خیلی کم تنهایی بازی می کنه عزیزم
فاطمه مامان الینا
2 شهریور 91 1:57
چه قدر خوبه تو فضای مجازی دوستایی دارم که این تجربه های شیرین رو به راحتی به اشتراک می گذارند.مرسی زینب جون
نمیدونم یادته یا نه ولی دختر من یک سال و ده ماهشه.چند وقته موقع خواب داستان گفتن رو به کتاب خوندن ترجیح میده و هر دفعه خودش با زبون شیرینش که تازه داره بار میشه بهم میگه داستان چی رو بگم. به نظرم این شروع تخیلاتشه( شایدم خیلی پیشتر شروع شده...)به نظرت پرورشش بدم؟یا هنوز زوده؟تو کتابام که نتونستم چیز خاصی پیدا کنم.
از این بابت از شما میپرسم که میدونم تجربه داری و البته مطالعه چون دیانای شما یک سالی الینای من بزرگتره.مرسی از وقتی که میزاری


دوست عزیز شاید اطلاعات و تجربیات من مناسب هیچ کس دیگری نباشد من فقط آنچه را که دارم می نویسم تا شاید راهنمایی باشد برای پیدا کردن راه خودتان. ولی من فکر می کنم گفتن داستان و خواندن کتاب همیشه و در همه سن خوب و عالی است. پس حتما اینکار را بکن دوست عزیز
نسیبه
2 شهریور 91 9:57
سلام زینب جان. وبلاگ بسیار خوبی دارید.واقعا ممنون که اطلاعات و تجربیات خودتون رو با دستودلبازی در اختیار دیگران قرار می دهید.


خواهش می کنم عزیزم
حسنا مامان ایلیا
4 شهریور 91 8:04
سلام عزیزم چه بازی های جالبی راستی پسری من یک سال ونیم هست بنظرم زوده براش چون زیاد هم حرف نمی زنه نظر شما چی هست


هر بازیی که برای کودکت جالب است حتما انجام بده عزیزم
مامان محدثه
5 شهریور 91 21:46
سلام عزیزم همیشه از خلاقیت شما در مورد بازی با کودکتان هیجان زده می شم تبریک می گم به شما .شما در مورد شروین کودک 2ساله نابغه ایرانی چیزی شنیدید؟می خواستم در مورد فلش کارت های آموزشی کودک مطالب بیشتری بدونم خوشحال می شم کمک کنید به ما هم سر بزنید


سلام دوست عزیز سپاسگذارم در مورد شروین هم چیزی نشنیده ام و در مورد فلش کارتها دوستان در وبلاگ نابغه های کوچک که در لینک وبلاگها هست مطالب بیشتری دارن
مامان گیسو جون
6 شهریور 91 12:40
دوست عزیزم سلام
مثل همیشه وبلاگت منو به تلاش بیشتر تشویق می کنه ممنونم از محبتت


موفق باشی عزیزم
سحر مامان امیر
8 شهریور 91 10:54
مثل همیشه عالی و با انرژی
سمیه(مامان مسیح )
10 شهریور 91 22:18
سلام خاله جون..خوبی ؟ خوشی ؟ خاله جون بیا پیشمون...پیش پسرم مسیح...آخه تولدشه...ما تو مهمونیمون هیچی نی نی ناز مثل شما نداشتیم...حتی یه نفر ......حالا من اومدم دوستای اینترنتی پسملم رو دعوت کنم...تا لااقل اگه تو مهمونیمون حضور نداشتن ..یادگاریهاشون پای تولدش ثبت بشه... منتظرتیم
توتم
11 شهریور 91 0:10
سلام زینب خانوم. مرسی که وقت می ذاری و تجربه هات رو می گی. منم یه دختر یک هجده ماهه دارم و مثل شما همش تو فکر کیفیت بخشیدن به لحظه هاش هستم. شمارو لینک می کنم
فروغ
17 شهریور 91 16:03
مثل همیشه عالی بود عزیزم.

آتوسا هم یه داستان خیالی داره که داستان یه مادر مگس با بچه اش هستش. من عاشق همین داستان خیالیم
میبوسمتون


الهی من فداش شم با این داستان بامزه اش بهتره براش بنویسی یا صداشو وقتی داستان میگه ضبط کنی عزیزم
الهه
17 شهریور 91 19:31
آلا هم کم کم داره بازی های خیالی می کنه. برای من توی فنجان بازیش چای میریزه و برام میاره.
زینب این کوچولوها رو که می بینم با خودم میگم چقــــــــــــــــدر دنیای ما زیباست. خیلی بیشتر از لیاقت من! خیــــــــــلی بیشتر از تصور پیشین من
امیدوارم تو این راه موفق باشیم دوستم


الهه با خودم میگم از روزی هزار بار هم خدا رو شکر کنم به خاطر مادر شدنم بازم کمه به خاطر اون چیزهایی که در کنار دیانا جونم می بینم به خاطر لحظه هایی که با هم می گذرانیم و ... خدایا لحظه لحظه رو شکر
مرضیه
1 مهر 91 15:27
وواقعه زیبا بود این نوشته دید من رو که تقریبا تنهایی دارم مسئولیت بزرگ کردن فرزندم رو به دوش میکشم وکمی خسته بودم عوض کرد ممنونننننننننننننننن


خدا قوت عزیزم .موفق باشی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زنگ تجربه می باشد