بازیهای خیالی
دنیای کودکان در عین سادگی بسیار پیچیده است. ساده را از آن رو گفتم که به نظر ما آدم بزرگ ها ساده می آید. آدم بزرگهایی که همه چیز را برای خودشان بزرگ کرده اند و بعد حسرت داشته هایی را می خورند که در این ملغمه خود ساخته گم کرده اند.
هر وقت با دیانا وارد دنیای خیال می شوم و بازی های خیالی می کنم به یاد شازده کوچولوی سنت اگزوپری می افتم. حتما همه این کتاب را خوانده اید، آنجا که به خلبان یا همان گوینده داستان می گوید برایم یک گوسفند بکش و در نهایت به جعبه ای رضایت می دهد که انگار گوسفندی در آن زندگی می کند. راستش در تجربه های مادرانه خودم به دفعات زیاد به این داستان رسیده ام و فکر می کنم لازم است برای بار نمی دانم چندم بخوانمش یا با صدای زیبای شاملو گوشش کنم.
می خواهم از بازیهای خیالی بگویم. نمی دانم تا کجا باید پیش رفت ولی حس خودم و دخترم خوب است پس جای نگرانی نیست. و البته در جایی خواندم که بازیهای خیالی تا جایی که در روند معمول زندگی و کار و درس کودک اختلال وارد نکند، مشکلی ندارد.
وقتی برای اولین بار دیدم که دیانا به صورت کاملا خیالی با رنگهای خیالی نقاشی می کشد، بسیار شگفت زده شدم. هر چند که این سنگ بنا را خودم گذاشته بودم اما تا این اندازه پیشرفته بازی نکرده بودیم. یک روز دیدم دیانا با برادرم نقاشی خیالی می کشد. نمی دانم این ایده از کجا به ذهن برادرم خطور کرد ولی شاید به این جهت بود که نقاش خوبی نیست و ترجیح داده بود تا برای دیانا یک گربه خیالی بکشد. دیانا با اشتیاق زیاد کاغذ دیواری را نگاه می کرد و دایی جان هم یک پالت رنگ خیالی در دست داشت و با دانگشتان دست دیگرش گربه را می کشید و بعد دیانا همراهی اش می کرد که " دایی دمش رو بکش!!!" و از آن موقع است که دیانا می تواند با برادرم همه بازیها را به صورت خیالی انجام دهد. از لاک زدن به انگشتها تا خاله بازی و حتی خمیر بازی. دختر من می تواند بدون هیچ وسیله ای ساعتها بازی کند البته اگر کسی همراهی اش کند.
از دیانا که نام می برم چون تجربه من است ولی بر این باورم که این توانایی همه کودکان است در فضایی امن.
حالا بازیهای خیالی جایگاه ویژه ای در بین بازیهای ما دارند. به دریا می رویم و شنا می کنیم و ماهی می گیریم سفینه می سازیم و به فضا می رویم و ستاره مان را پیدا می کنیم و آنچه را که آنجا می بینیم بازگو می کنیم. بر روی غذاها و اشیا و آدم ها اسم های عجیب و غریب می گذاریم (این کار بیشتر توسط دیانا و پدرش انجام می شود. انگار من با تمام تلاشم در چارچوب واقعیات شناخته شده خودم گیر کرده ام و نمی توانم از آن به راحتی خارج شوم) و حالا قصه می سازیم.
دیروز دو دسته از کارتهای آموزشی حیوانات اهلی و وحشی را آوردم تا دیانا با آنها بازی کند. بعد چند کارت چند حیوان را کنار هم چیدم و برایش قصه ای بافتم که دیانا بسیار خوشش آمد و خودش هم شروع کرد به قصه ساختن. گاهی کل قصه اش یک جمله بود آن هم بی ربط و یا دقیقا جمله ای که من گفته بودم ولی تلاش جالبی بود.
حالا دارم به فضاهای بهتری برای اینکار فکر می کنم.