دیانادیانا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
دنا، سوفیا و ماندانادنا، سوفیا و ماندانا، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

زنگ تجربه

بازی بازی آرد بازی ...

انگار که هر دو خسته ایم نمی دانم شاید گرمی هوا است و بی تحرکی. این نتیجه ای است که خودم گرفته ام، بی تحرکی!!! تصمیم گرفته ام برایش فکری بکنم و این روند را تغییر دهم.  دیروز بعد از خوردن صبحانه چند پیمانه آرد و یک سینی بزرگ و الک و ... گذاشتم وسط آشپزخانه و دیانا را صدا زدم. او هم سریع رفت و چند ظرف از اسباب بازیهایش آورد و شروع کرد به آشپزی. من هم دور و بر آشپزخانه می گشتم تا شاید بتوانم به این مجموعه چیزی اضافه کنم و هیجان کار را بالا ببرم. چند تا قالب بیسکوییت و بعد هم یک مشت عناب...!    خودم دست به کار شدم و بی توجه به کارهای دیانا شروع به بازی با آردها کردم . فکر خوبی به ذهنم رسید همه آردها را ریختم توی سینی ...
10 خرداد 1391

خرابکاری!!!!!!!!!!!!

دیروز عصر خیلی کسل و بی حوصله بودم. دیانا هم به هیچ کدام از اسباب بازی هایش دست نمی زد و حتی وقتی که سینی خوراکی ها را جلویش گذاشتم تا مثل همیشه خاله بازی کند ، تمایلی نشان نداد. دلش می خواست من در تمام بازی ها دخیل باشم و من هم حالش را نداشتم. دور و بر خانه می گشتم تا چیزی پیدا کنم که چشمم به چند تا روزنامه افتاد. یک جرقه خرابکاری در مغزم زده شد، پاره کردن روزنامه ها!!!!!!!!!!!!! از دیانا خواستم که همراه من اینکار را بکند باورم نمی شد دخترم بلد نبود که روزنامه پاره کند البته کاغذهای آن روزنامه کمی محکمتر از حد معمول بودند. هم به دیانا آموزش میدادم هم خودم کلی کاغذ پاره کردم. و شکل ها و عکس را با پاره کردن روزنامه در می آوردم و به دیانا...
8 خرداد 1391

کودک ایده پرداز

اگر با دقت به حرفهای بچه ها گوش کنیم میتوانیم ایده های خوبی برای بازی با آنها بگیریم. یک کودک بهتر از هر کسی میداند که چه چیزهایی را دوست دارد. دیروز عصر دیانا گفت: مامان بیا عکس بگیریم. انگار جرقه ای در ذهن من زده شد. خیلی استقبال کردم وقتی دوربین را برداشتم دیدم دیانا با چند تا از عروسکهایش روی مبل نشست. خوب من تصمیم داشتم دوربین را به دخترم بدهم تا او عکس بگیرد. اول چند تا عکس از او و عروسکهایش گرفتم و بعد دوربین را به دستش دادم. و به او نشان دادم که چطوری عکس بگیرد و بعد به او می گفتم که از تلوزیون عکس بگیر یا از بارنی (عروسک دیانا) و او چقدر دوربین را به اجسام نزدیک می کرد و عکس می گرفت و البته همین سوژه ای شد برای ادامه بازی. بعد از ع...
4 خرداد 1391

خاله بازی

همه ما دنیای بازی های کودکانه را به شکلی در خاطر داریم. بازیها محلی بود برای به نمایش گذاشتن تواناییهایمان در حوزه فعالیتهای آدم بزرگها و البته در غالب کوچک آن. دکتر می شدیم عروسکهایمان را مداوا می کردیم و معلم بودیم و آنطور که دلمان می خواست به عروسکها و همبازیهایمان درس میدادیم و مامان بودیم و غذا می پختیم و چقدر برای این نقشهای کلیدی تلاش می کردیم. حالا وقتی میبینم که چقدر دیانا در نقش مامانی برای عروسکهایش قشنگ جا خوش می کند و آنقدر جدی بازی می کند به هیجان می آیم. از زبان خود به عنوان مامان و عروسکها به عنوان نی نی حرف می زند و جالب تر و شاید گاهی ناراحت کننده تر آنکه تمام تکه کلام های من و پدرش را استفاده می کند و این زنگ خطری است...
30 ارديبهشت 1391

بازیهای جدید دیانا

از وقتی دیانا وارد سه سالگی شده است هر روز تغییر می کند. تغییرات رفتاری اش لحظه به لحظه خود را نشان می دهد و من گاهی می مانم که چه رفتاری داشته باشم. راستش اگر بخواهی از یک کودک دو سال و دو ماهه همه چیز را بگیری و نه و نکن بگویی شاید به همان اندازه که او را می رنجانی خودت اذیت بشوی چون او اصلا به حرف تو نمی کند و می خواهد کاری را که دوست دارد انجام دهد و بعد اینطوری تنش ها و کشمکش های بین پدر و مادر و کودک بیشتر هم خواهد شد. خیلی وقت است که به این باور رسیده ام که برای اینکه اضطرابهای خودم را در مورد آسیب و خطرهایی که دیانا را تهدید می کند، کمتر کنم و همچنین برای حفظ سلامت خودش خیلی از کارها را به او یاد بدهم تا خطراتشان را در حین انجام...
31 فروردين 1391

کتاب، خاطره بیاد ماندنی کودکی من

هر گاه می خواهم از خاطرات قشنگ کودکی ام یاد کنم. کتاب، کانون و مدرسه آن هم زنگ انشا همیشه و همیشه لبخندی بر لبم می نشاند و مرا به آن بعد از ظهرهای قشنگ می برد که با خواهرم روی ایوان دراز می کشیدیم و کتاب می خواندیم و شعرها را از بر می کردیم و یاد روزهای قشنگ تولدم می افتم و برادرم که با یک بغل کتاب به خانه می آمد و من از خوشحالی پرواز می کردم...بادبادک کجا میری...گودال آب... حسنی نگو یه دسته گل... دزد مرغ فلفلی و ... و یاد مادر مهربانم که هر گاه می خواست به من جایزه بدهد دست مرا می گرفت و به فروشگاه کانون می برد و برایم یک عالم کتاب می خرید وچقدر کانون را دوست داشتم با آن کارت عضویت و عکسی از من رویش چقدر احساس بزرگی می کردم. یکبار هم از لا...
23 فروردين 1391

سخن آخر سال

سلام دوستان خوبم. اول از همه شما که با من همراهید و مطالبم را می خوانید سپاسگذارم و ببخشید که مدتی است مطالب وبلاگ نی نی آی کیو خیلی به روز نیست.   امیدوارم در سال جدید بتوانم مطالب مفیدتر و به روزتری را در اختیارتان قرار دهم. راستش را بخواهید مدتی است که در مورد روانشناسی کودکان مطالعه می کنم و حالا بر این باورم که آموزش بدون تربیت کودک راه به جایی نخواهد برد. کودکی که اطلاعات و معلومات فراوان داشته باشد اما اعتماد به نفس پایین داشته باشد و یا شاد و خوشحال نباشد نمی تواند از دانشش استفاده ای ببرد. برای همین در سال جدید وارد یک مبحث جدید می شوم به نام معرفی کتاب و در آنجا سعی می کنم علاوه بر معرفی کتابهایی که خواندم و به نظرم ...
28 اسفند 1390

آموزش زبان های خارجه

هنوز دخترم یک سال نداشت که من برایش موسیقی انگلیسی می گذاشتم.( البته یک سری ترانه های کودکانه از مجموعه simply kids که سعی می کنم در پست های بعدی تعدادی از آنها را برای دانلود بگذارم.) و بعد متن چند تایی از آنها را که دخترم بیشتر دوست داشت از اینترنت پیدا کردم و یاد گرفتم تا مثل ترانه های کودکانه فارسی برایش بخوانم. گاهی هم در خانه با او انگلیسی حرف میزدم. البته به صورت خیلی کوتاه و قبل از صحبت کردن به او می گفتم که دارم انگلیسی صحبت می کنم. بعد از یک سالگی که زمانهای کوتاهی برایش برنامه تلوزیون می گذاشتم از سی دی های بی بی انیشتن شروع کردم که گاهی در آنها جمله های کوتاه انگلیسی گفته می شد. و بعد هم سی دی های your baby can read را می گذاشتم...
16 اسفند 1390

بازیهای ما برای هماهنگی چشم و دست

وقتی دیانا هنوز یک سالش نشده بود یک قوطی پلاستیکی برداشتم و در قسمت بالای اون یک شکاف ایجاد کردم و این شد یک قلک و به دیانا چند تا دایره پلاستیکی دادم ( یک اسباب بازیه جالبه که من اسمش رو نمی دونم) و بهش یاد دادم تا دایره ها رو از اون شکالف به داخل قوطی بندازه. خوب اون موقع هنوز زود بود ولی بعد از مدتی این کار رو کرد و وقتی یاد گرفت یک نصفه روز با اون سرگرم بود و البته هنوز هم دوستش داره ولی حالا میتونه با دایره ها شکلهای جالبی درست بکنه.   یک بازیه دیگمون اینه که توی یک سینی چند تا بطری و لیوان و قیف و قاشق و پیمانه با مقداری آب و رنگ خوراکی میذارم و میدم به دیانا و او هم هی آب رو از بطری و شیشه میریزه تو پیمانه ها و...
1 اسفند 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زنگ تجربه می باشد