کتاب، خاطره بیاد ماندنی کودکی من
هر گاه می خواهم از خاطرات قشنگ کودکی ام یاد کنم. کتاب، کانون و مدرسه آن هم زنگ انشا همیشه و همیشه لبخندی بر لبم می نشاند و مرا به آن بعد از ظهرهای قشنگ می برد که با خواهرم روی ایوان دراز می کشیدیم و کتاب می خواندیم و شعرها را از بر می کردیم و یاد روزهای قشنگ تولدم می افتم و برادرم که با یک بغل کتاب به خانه می آمد و من از خوشحالی پرواز می کردم...بادبادک کجا میری...گودال آب... حسنی نگو یه دسته گل... دزد مرغ فلفلی و ... و یاد مادر مهربانم که هر گاه می خواست به من جایزه بدهد دست مرا می گرفت و به فروشگاه کانون می برد و برایم یک عالم کتاب می خرید وچقدر کانون را دوست داشتم با آن کارت عضویت و عکسی از من رویش چقدر احساس بزرگی می کردم. یکبار هم از لابلای کتابهای پدرم تکه پاره های الدوز و عروسک سخن گو را پیدا کردم و با چه ولعی شبها قبل از خواب می خواندمش. داستان را نصفه خواندم چون همه صفحاتش نبود و چقدر گریه کردم. از دست کسی کاری بر نمیامد چون آن زمان کتابهای صمد چاپ نمیشد ولی چند سال بعد چاپ شد و من تمام داستانهای صمد را خواندم.
پارسال به صورت خیلی اتفاقی از کانون فکری سر درآوردم. همان کانونی که سال دوم و سوم و چهارم دبستانم را در آن گذرانده بودم. حال و هوای خاصی داشتم توی قفسه ها دنبال کتاب تیستو سبز انگشتی می گشتم هر چه بیشتر می گشتم بیشتر دلسرد و افسرده می شدم. خدای من از آن زمان بیست و اندی می گذشت و کتابها فرق چندانی نکرده بود. کانون مثل یک سیستم دگم بسته عمل کرده بود کتابی به غیر از انتشارات خودش در قفسه نبود. کتاب جدید هم کم منتشر کرده بود یا حداقل آنجا نبود و همه همان کتابهای قدیمی و کهنه بود.
این روزها کتابهای ترجمه شده برای کودکان خیلی زیاد است راستش با وجودی که بیشترشان کتابهای خوب و قویی هستند اما دوست دارم برای دیانا کتابهای ایرانی بخرم از نویسنده های ایرانی تا خودش و فضایی را که در آن به دنیا آمده و زندگی می کند را بهتر بشناسدو با فرهنگ و افسانه ها و مَثَل های ایرانی بیشتر آشنا شود. دنبال کتابهای علمی هستم که به زبان ساده مفاهیم ابتدایی علم فیزیک، نجوم و زیست شناسی و حتی شیمی را برایش توضیح بدهد. و همچنین کتابهای شعر و قصه که بیشتر مسایل تربیتی را مطرح می کند و کم کم کتاب های رنگ آمیزی برای هماهنگی چشم و دست.
چند نکته در مورد کتاب خواندن و کتاب خریدن:
1- هر روز برای کودکمان کتاب بخوانیم. در وبلاگ نابغه های کوچک خواندم که تا روزی سه کتاب متفاوت را برای کودک بخوانیم و کتاب خواندن جزء فعالیت های نیمکره راست است.
2- فکر می کنم یکی از بهترین حالت های کتاب خواندن این است که کودک را روی پایتان بنشانید تا او هم همان دید شما را در موقع خواندن کتاب داشته باشد.
3- هر ماه کودک را به کتابفروشی ببرید. دکتر هولاکویی می گوید بگذارید کودک احساس کند که اینجا تنها جایی است که او هر چقدر بخواهد می تواند خرید کند.
4- به نظر من لازم نیست همه مجموعه کتابهای می می نی یا شیمو و یا هر کتاب دنباله داری را به طور کامل برایش بخرید. به این صورت کمی انگیزه برای دوباره رفتن به کتابفروشی برای کودک باقی می ماند. وقتی خواندن کتاب تمام می شود دیانا پشت جلدش را نگاه می کند و به عکس کتابهایی اشاره می کند که ندارد و از من می خواهد اسم آنها را برایش بخوانم و بعد می گوید من این را ندارم و من به او می گویم صبر کن تا به کتابفرشی بروی آنوقت میتوانی بخری. و او هر دفعه همینکار را می کند.
5- در کتابفروشی به کودک هم اجازه انتخاب بدهید هر چند که ممکن است کتاب انتخابیش خیلی مناسب سن او نباشد. شاید بهتر باشد کمی از کتاب را همانجا برایش بخوانید.
6- موقع خواندن کتاب او را متوجه جزئیات تصاویر و نوشته ها کنید. موقع خواندن کتاب برای دیانا سعی می کنم ذهنش را درگیر کنم. این گل چه رنگیه؟ لباس دختره کوتاهه یا بلند؟ چند تا گل میبینی؟ میوه درخت چیه؟ لباس راه راه تن کیه؟ تو دست شیمو چیه؟ و...و ... و... و یا کلمه یا جمله ای که بزرگ و جدا از بقیه باشد را به او نشان میدهم که مثلا اینجا نوشته ماشین. و دفعه بعد دیانا اول آن کلمه را نشان می دهد. و حتی از او می خواهم کلماتی را که یاد دارد در صفحه پیدا کند و او اغلب موفق است.
7- بیشتر اوقات که میخواهم برای دیانا کتاب بخوانم انتخاب آن را به خودش واگذار می کنم. از کتابی که انتخاب کرده تعریف می کنم هر چند که ممکن است یک کتاب تکراری باشد.
8- میتوان کتابها را هم مثل اسباب بازی ها جابجا کرد تا برای کودک تنوع باشد.
9- موقع خواندن کتاب زیر و بم صدایتان را تغییر دهید و به جای شخصیت های متفاوت کتاب با صداهای مختلف حرف بزنید و کودکتان را به وجد بیاورید
10- و از همه مهمتر اینکه خودتان کتاب بخوانید. در روز زمانی را به کتاب اختصاص بدهید تا کودکتان ببیند که شما هم دوست دارید و مطالعه می کنید.