دیانادیانا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره
دنا، سوفیا و ماندانادنا، سوفیا و ماندانا، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

زنگ تجربه

بازی برد و باخت

1391/6/20 16:33
نویسنده : زینب
2,795 بازدید
اشتراک گذاری

امروز برای اولین بار با دخترم بازی برد و باخت کردیم. دیانا تا به حال نمی دانست برنده شدن و باختن یعنی چه. با توجه به مطالبی که راجع به این مساله خوانده و شنیده بودم و البته برداشتهای خودم در این باره، سعی کردم هیجان، بازی را پیش ببرد و مفهوم برد و باخت بیشتر انتزاعی باشد.

بازی از این قرار بود که با یک تکه طناب کوچک یک دایره درست کردیم و گوی های بازی play magnet  را داخل آن قرار دادیم و یک گوی بزرگتر را از فاصله کوتاه  به طرف آنها قل میدادیم و هر تعداد گوی که از داخل حلقه خارج شد جایزه فردی بود که توپ را قل داده بود.

هر بار که دیانا یا من گویی را از حلقه خارج می کردیم حسابی خودمان را تشویق می کرد و دفعاتی که گویی خارج نمی شد من می گفتم:" خوب تو این بار باختی، اشکال نداره. بعضی وقتها هم می بازیم." و دیانا اصطلاح " خنده دار شدیم" را تکرار می کرد ( این اصطلاحی است که مدتها به کار می بریم و برای زمانهایی است که کاری را اشتباه انجام می دهیم و می گوییم : اشتباه کردم، خنده دار شدم!!) و  بعد با خنده بازی را ادامه میدادیم.

سعی می کردم در بازی همان دو سه قانون ساده حتما اجرا بشود اینکه از یک فاصله معین ( البته فاصله کاملا متناسب با دستها و توان دیانا انتخاب می شد) گوی پرتاب شود و اینکه نوبتی بازی شود حتی اگر فرد نتواند گویی را ببرد.

بعضی وقتها عمدا گویی را خارج نمی کردم تا دیانا مجال بیشتری برای برد داشته باشد و انگیزه اش قوی شود و گوی را بهتر و محکم تر قل بدهد و گاهی هم به عمد آخرین گوی ها را می بردم تا بداند که همیشه همه چیز باب میلش نخواهد بود و او باید تلاش بیشتری بکند.

گاهی که دیانا گوی را کمی دورتر قل میداد برایش می آوردم و اگر گوی من هم دور می شد او برایم می آورد و یا از او می خواستم که آن را برایم بیاورد. برای صدا زدن یکدیگر از واژه "دوست" استفاده می کردیم. مثلا وقتی نوبت من میشد دیانا می گفت: "الان نوبت دوسته که بازی کنه" و بعد با هیجان می گفت : " من دوستتم مامان؟" و من در جواب می گفتم: " آره عزیزم تو بازی با هم دوستیم." می خواستم به او بفهمانم که در بازی رابطه ها مهم ترند و ما رقیبی نداریم . هر کس رقیب خودش است. اینکه از دفعه قبل توپ را بهتر قل داده مهم است نه اینکه از من بهتر اینکار را انجام داده است.

در پایان بازی گوی هایمان را نمی شمردیم و برنده نهایی نداشتیم. هر کداممان به تنهایی برنده بودیم. همین که با هیجان و سر و صدای زیاد بازی کردیم برای هر دومان کافی بود.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان گیسوجون
21 شهریور 91 0:50
من قربون این دوست گفتنت برم قند عسل خاله باهوشم عزیزم بوسسسس





مرسی خاله مهربون
مامان آرشیدا
21 شهریور 91 9:10
سلام دوباره به مامان مبتکر ،من 2تا مشکل دارم که واقعا لاینحله !اگه بتونید یه راهی پیش پام بذارید ممنون می شم .1-حمام رفتن دخترمه که با اینکه سعی می کنم با بازی و شادی همراه باشه ولی از اول تا آخر با گریه او روبرو میشم فکر می کنم واقعا می ترسه .(دوران نوزادی تجربه بدی داشته اگه یادش مونده باشه )2-مکیدن انگشتشه که با اینکه دکترا می گند اشکال نداره و فقط در طول شب می مکه ولی حسابی اعصاب منو خرد میکنه .اگه بتونید یه کار ابتکاری بهم یاد بدید ممنون می شم .آرشیدا من 2سالشه و فوق العاده باهوش (اینو من نمی گما!)

عزیزم در باهوش بودن هیچ بچه ای شک ندارم. حتما همینطوریه که میگی. خودت داری میگی تجربه بدی داشته پس نیاز به زمان بیشتریه. بهتره تو خونه یکی از بازیهاتون حمام بازی باشه. به اینصورت که تو اتاقش تو خاله بازی عروسکش رو حمام ببرین ( یک حمام خیالی) و همه کارهایی که تو حمام انجام میدین رو برای عروسک انجام بدین و البته قسمت به قسمت ازش بپرسی که عروسک دوست داره یا نه و اگه دوست نداره چرا. البته تو اینکار زیاد اصرار نکنید و شاید بهتر باشه اول خوتون عروسک رو بشویید تا اون روند کار دستش بیاد این بازی باید حسابی شاد و مفرح باشه و حتی میتونی صابون (خشک) و قوطی شامپو خالی و لیف در اختیارش بذاری. و بعد این بازی را بعد از مدتی به حمام ببرین و آرشیدا عروسکش رو تو حمام بشوره و امیدوارم که نتیجه بگیرین. اگه فقط از آب بازی لذت می بره بذارین فقط تو حمام آب بازی کنه بچه ها که خیلی کثیف نمی شن. این تا حدودی تجربه خودم بوده در مورد آرایشگاه. و در مورد ناخن جویدن نمی دونم شاید بهتر باشه بهش یه چیزی بدی که اونو بجوه مثل پستونک تا حالا از جایزه استفاده کردی؟
حسنا مامان ایلیا
21 شهریور 91 11:42
زینب جون این بازی را از کجا بلد شدی یه سوال این همون بازی تیله بازی ست که بچه بودیم خودمان انجام می دادیم


عزیزم بازی خاصی نیست آره یه چیزی تو همون مایه هاست شاید تو حافظه کودکی ام بوده و حالا برای دخترم ساده ترش کردم
الهه
21 شهریور 91 22:12
چقدر عالی. برای آلا هنوز مفهوم برد و باخت زوده اما خیلی خوبه که انقدر قشنگ این مفهوم رو با دیانا کار کردی.
من هم مطالب زیادی خوندم که بچه ها مفهوم برد و باخت رو به چشم رقابت نبینند. اصلآ برای همین فکر کنم نمره رو از امتحانات دبستان حذف کردن و به جاش عالی و خوب میدن که بچه ها در قید و بند 20 نباشن. مثل برد که همه فقط دنبال بردن و نه لذت بردن از بازی هستند.
مرسی زینب جون. ایده ات عالیه دوسم


قربونت بشم عزیزم آلای گل رو ببوس
مامی
27 شهریور 91 9:29
سلام زینب جون مرسی از وبلاگ بسیار مفیدتون.من یک سوالی داشتم ببخشید من خودم از لحاظ نوشتن و صحبت کردن خیلی کم می آرم و اعتماد به نفسمو کم کرده مثلا تو مهمونی ها ساکتم و از درس انشا رنج می بردم اما دوست دارم دخترم مثل شما بشه که خیلی راحت می نویسید و حتی خودمم بهتر بشم لطفا راهنماییم می کنید باید چه کارا کنم .مرسی

سلام عزیزم خیلی لطف کردی که به وبم سر زدی و ممنون از این همه محبتت. عزیزم فقط به عنوان یک دوست سوالت رو جواب می دم چون خودم را در حدی نمیبینم که در این مورد اظهار نظر کنم. کتاب زیاد بخون و برای دختر گلت هم خیلی بیشتر بخون و دیگه اینکه از روزمرگی های زندگیت بنویس از هر چه که حرفی برای گفتن داری از خاطرات دختر گلت از احساسات و افکارت و ... فکر می کنم قلم که به دست بگیری خیلی فرق می کنه
نسیبه
27 شهریور 91 21:36
سلام زینب جان.چه بازی خوبی.من مفهوم برد وباخت رو با بازی کشتی گرفتن به دخترم یاد دادم و تقریبا کاری می کردم که هر سه بار یک بار من برنده بشم و قتی که بازنده می شدم دخترم می گفت اشکال نداره مامان الان منهم بازنده می شم.


آفرین به مامان خلاق
فرزانه
24 فروردین 92 2:45
سلام من اولین باره که با وبلاگتون اشنا میشم واز اینکه پرباره خوشحالم. خودم پسری 2.5ساله دارم که خیلی براش وقت میذارم و در این زمینه ها مطالعه زیاد دارم وحتی اینترنت زیاد سرچ میکنم. ازین بازی خوشم اومد منم این مفاهیم رو با کورش بازی میکنم اما یه جوره دیگه. با پرتاب توپهای کوچک و رنگی در سبدی با فاصله مناسب از خودمون. حتی گهگاهی تو این بازی مفهوم تعداد هم باهاش کار میکنم مثلا دو تا توپ میندازم و میگم دو تا توپ من میندازم ای وای یکیش نشد.



عالیه عزیزم موفق باشی ... من هم از آشنایی با یک مامان فعال بسیار خوشحالم

مجيد
10 اردیبهشت 92 19:46
جالب بود. ولي با اصطلاح "خنده دار شديم"‌ كمي مشكل دارم. حس ميكنم ناخودآگاه بچه حس ميكند با اشتباهات ديگران، آنها خنده دار ميشوند. به خصوص در سنين مدرسه اين موضوع به نظر آزاردهنده ميرسد


شاید... بهتر است راجعش بیشتر فکر کنم... متشکرم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زنگ تجربه می باشد