دیانادیانا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره
دنا، سوفیا و ماندانادنا، سوفیا و ماندانا، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

زنگ تجربه

من و کودکم در این روزها

1391/6/27 14:05
نویسنده : زینب
3,973 بازدید
اشتراک گذاری

پس از بررسی های زیاد و صحبت با کلی کارشناس و با تجربه و ... به این نتیجه رسیدم که خیلی خودم را به آب و آتش نزنم. راستش تا همین چند ماه پیش برنامه ریزی کرده بودم که دیانا در سه سالگی خواندن فارسی را بیاموزد. نه اینکه پیشرفتی حاصل نشد، نه، اتفاقا بسیار هم عالی بود و دخترکم خیلی خوب پیش می رفت اما من منصرف شدم. هنوز هم گاهی فکر می کنم نباید برنامه ام را تغییر میدادم. اما چیزهایی هست که وقتی میبینم و می شنوم امیدوارم می شوم به راه جدیدم.

وقتی بازی خواندن فارس را کنار گذاشتم چشم هایم به مسایل دیگر روشن شد. جالب بود این همه چیز هست که دختر من می تواند از یاد گرفتنشان لذت بسیار ببرد و من ندیده بودم. اول از همه بازی بدون هدف!! شاید این اصطلاح خود ساخته خیلی واضح و گویا نباشد ولی دقیقا همین است. بازی بدون هدف از نظر من بازیی است که ما بزرگترها بدون برنامه ریزی برای آموزش چیزی خاص انجامش دهیم. بازی برای لذت و وقت گذارانی و اینکه خود کودک هدفی را در آن بگنجاند و ما در بازی او یک بازیگر باشیم. خیلی هم بدون هدف نیست، قبول دارم که باز هم رویکردی دارد اما از جنس آدم بزرگها نیست. این را در بازیهای دیانا و پدر بزرگ دیدم. که چقدر زیبا پدر بزرگ از منظر دیانا به مسایل نگاه می کنم و دغدغه هایش می شود همینها که مال دخترک دو و نیم ساله من است و با او همبازی می شود بدون هیچ هدف خاصی برای آموزش و فقط ساعتی را با او بازی می کند و هر دو خوش هستند.

این بازیها را من هم با دخترم انجام می دهم ولی تا به حال به اهمیت زیادش پی نبرده بودم. بازی بدون هدف یک هدف بسیار والا دارد و آن افزایش مهارت مدیریت زندگی و حل مساله در کودکان. شاید بهتر باشد اسمی را فی البداهه برایش گذاشته ام تغییر بدهم.

دومین چیزی که خیلی بیشتر از قبل بر روی آن کار می کنم بالا بردن مهارتهای اجتماعی است. پیدا کردن دوست، بازی با دوستان، استفاده از وسایل عمومی، خرید کردن، دیدن آدم های دور و بر و بی تفاوت نبودن در عین حال توجه به خود ( یعنی اینکه کودکم خودش را خوب ببیند و بشناسد و درک کند و خواسته و آرزوهایش را بداند). هنوز برنامه مشخصی برایش ندارم اما کارهایی را انجام  میدهم.

افزایش مهارتهای حرکتی هم جزء مسائلی است که دغدغه این روزهای مرا می سازد. زمانی برای رقصیدن ( مهم نیست که قشنگ می رقصد یا نه بلکه مهم این است که حرکتی هماهنگ با موزیک انجام می دهد آن هم موزیکی از جنس کودکان) زمانی برای پریدن و چرخیدن و در پارک راه رفتن و حتی ادای حیوانات مختلف را در آوردن.

بخشی دیگر که سخت است و مهم افزایش مهارت تنهایی بازی کردن. بچه ها همینطور که بزرگتر می شوند باید این را هم یاد بگیرند که زمانهایی را تنهایی بازی کنند و بتوانند خودشان را سرگرم کنند. و من فقط با برنامه ریزی برای خودم است که می توانم این را به دخترم بیاموزم. موقع بازی به او یادآور می شوم که مثلا این دور را که بازی کردیم یا این یک ساعت را که بازی کردیم من می خواهم کتاب بخوانم و یا آشپزی کنم و یا دراز بکشم و استراحت کنم. بیشتر مواقع دیانا با گریه و داد و بیداد ناراحتی اش را بروز می دهد اما من سعی می کنم که کوتاه نیایم. از شخصیتهای کتاب های داستان برایش مثال می زنم که مثلا خرس بزگ کار داشت و خرس کوچولو همه بازیهایی را که تنهایی بلد بود بازی کند، انجام داد و بعد باز خرس بزرگ با او بازی کرد و ...

هنوز خیلی در ابتدای راهیم چون او کوچک است و وابسته ولی من نهایت تلاشم را می کنم که به او یاد بدهم که همه وقت من از آن او نیست و من و حتی او زمانهایی را برای تنهایی و انجام کارهای خودمان نیاز داریم.

یکی از مباحث مهمی که این روزها خیلی ذهنم را پر کرده آموزش مدیریت بحران به کودک است! تعجب نکنید این یک واحد درسی در دانشگاه نیست همه ما هر روز با لحظات بحرانیه زیادی روبرو می شویم که می تواند بزرگ یا کوچک باشد. برای یک کودک ریختن غذا روی لباسش، کثیف شدن دستهایش در هنگام بازی و زمین خوردن و ... می تواند یک بحران باشد و او را حسابی متشنج کند. مدیریت بحران را در زمانی دیگر خواهم گفت.

تا بعد بدرود. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

مامان آرشیدا کوچولو
27 شهریور 91 14:25
دلبر به نظر منم روی خوندن و نوشتن نی نی نباید سخت گرفت چون احتمال اینکه در سالهای مدرسه به علت خوندن و نوشتن و تفاوت داشتن با بقیه بچه ها متفاوت باشه که این خودش دردسر ساز میشه



مرسی از راهنماییت
مامان سارا ...(دردونه جون)
27 شهریور 91 18:59
پست جالبي بود عزيزم چيزي كه دغدغه ي هميشگي من بوده .
من بيشتر در غالب بازي هايي كه عين زندگي كردن هست سعي مي كنم سارا به تجربيات خوبي برسه و مستقل بار بياد و اون مهارت مديريت بحراني به قول شما درش شكل بگيره.


عالیه لطفا ریز تجربه هات رو تو وبت بذار تا ما هم استفاده کنیم مرسی عزیزم
نسیبه
27 شهریور 91 21:32
سلام زینب جان. مرسی بابت مطالب خوبتون.اتفاقا من هم می خواستم خواندن را به دختر یادبدم اما روزی تو پارک مامانی رو دیدم که خیلی ناراحته ازش که پرسیدم گفت من به پسرم در سن قبل از مدرسه خواندن و نوشتن فارسی رو یاد دادم واین باعث شد که از کلاس اول به بعد هرسال پسرم با ترس و بدون اعتمادبه نفس کلاساشو شروع کنه چون می گه من کلاس اول که رفتم همه چیزو بلد بودم ولی الان چه جوری باید تو کلاس یاد بگیرم و خلاصه خیلی به ضرر پسرش تمام شده بود و این شد که من هم منصرف شدم.


عزیزم از راهنمایی ات ممنون
نرگس
27 شهریور 91 21:59
سلام زینب جون.وبلاگتون عالیه.زینب جون من یک دختر 3 ساله دارم که همیشه می خواد ما به نظرش عمل کنیم مثلا اگر من رو مبل نشسته باشم ونظر اون اینه که من رو زمین بشینم می گه مامان بیا رو زمین بشین و اگر من نرم خیلی گریه می کنه اولا گوش می دادم کم کم دارم می ترسم نکنه همین جوری باقی بمونه یا مثلا تو مویی نزن تو موهات اگر من بزنم حتما اونو در می آره و...من راجع به نظراتش نست به خودش حرفی ندارم اما اینکه راجع به کارای من و باباشهم نظر می ده و می خواد حتما اجرا بشه دارم نگران می شم به نظرت باهاش مخالفت کنم و هر جا به خودم ربط داره نظر خودم در نظر بگیرم یا نه حرفاشو گوش کنم؟چه کار باید بکنم از طرفی می گم تو ذوقش نخوره از طرفی می گم در آینده زورگو نشه و فقط نظر خودش بخواد اجرا کنه.نا گفته نماند که شوهرم دقیقا همیشه نظر خودشو تحمیل می کنه حتی به مامانش و افراد بزرگتر از خودش که آزار دهنده هست و دوست ندارم همچنین دختری رو پرورش بدم.به نظر شما چه باید کرد؟

دوست عزیزم فکر می کنم بهتره که با مشاور صحبت کنی. خوب یک چیزهایی ارثیه و یک چیزهای بیشتری هم از محیط دریافت میشه که به نظر میرسه دختر گلتون دو تاش رو داره پس بهتره که رفتار شما باهاش خیلی اصولی باشه برای همین باید بری مشاوره. من که پیشنهاد نمیدم خیلی به حرفش کنی بچه ها باید یاد بگیرن هرکس یک حقوقی داره موفق باشی عزیزم
پریسا
27 شهریور 91 22:40
زینب جون سلام خسته نباشی،شاید نتیجه ای که این روزها بهش رسیدی با توجه به تجربه هایی که با سروین داشتم، خیلی عالیتر از آموختن خوندن فارسی باشه.کودکان ما نیازمند یادگیری مهارتهایی هستند که شادتر ،سالم تر ،خوشبخت تر و در نتیجه موفق تر زندگی کنند.مهارتهایی مثل خلاقیت،صبوری،کنترل خشم،حل مساله،و مهمتر از همه مدیریت و رهبری.همه فرمانبرند! ما نیازمند فرمانده ایم...


مرسی پریسا جون با جمله آخری کلی حال کردم همه فرمانبردارند.. فرمانده می خوایم. زدی به هدف
حسنا مامان ایلیا
28 شهریور 91 8:49
سلام عزیزم کلی نکته یاد گرفتم ازتون ممنون منم عاشق خندهای ایلیا با صدای بلند هستم و همیشه باهاش بازی و یا کارهایی انجام می دهم که اینجوری بخنده


روزهایتان زیبا تر و زیباتر... شاد باشید
مامان آناهيتا
28 شهریور 91 15:33
دوست خوبم. ممنونم كه تجربيات خودتون رو در اختيار ديگران هم مي گذاريد. از مطالب وبلاگتون حسابي استفاده بردم. مخصوصا اين پست كه دودلي ام رو از بين برد. با اجازتون به وبلاگ دخترم لينكتون كردم. ببوسيد گل دختر نازتون رو.


موفق باشید عزیزم
مامان نیایش
28 شهریور 91 21:08
سلام من همیشه با خودم این فکر رو می کنم که خیلی از بچه های توی روستا قبل از مدرسه فقط با هم بازی می کنن .حیوانات مختلف رو میبینن.گیاهان تو طبیعت رو می بینن ومی بینیم که چقدر هم تو کنکور موفق هستن!یعنی اونها فقط زندگی مکنن و از زندگی می اموزند!


آفرین این همین چیزیه که تو زندگی شهری و آپارتمان نشینی گم میشه
توتم
29 شهریور 91 0:10
مطلب جالبی نوشته بودی زینب جان. واقعا هم چیزی جای بازی رو برای بچه ها نمی گیره. جایی که یاد می گیرند و دانسته های خودشون رو هم بروز می دن و بهترین پنجره برای شناخت ما نسبت به اونهاست. ملودی هم مدتیه از شور و شر و بدو بدوش کم شده، تازه لذت بازی های داستانی رو چشیده و ما از صبح تا شب تو اسباب بازی هاش غوطه وریم


خوش بگذره عزیزم
فروغ
31 شهریور 91 14:42
خوشحالم که نظرت رو درباره اموزش فارسی عوض کردی. من خیلییییییییییییی مخالف اموزش خوندن به بچه های زیر 7 سالم و کلی تحقیق کردم.

درباره زبان باید بیام کتابهاتو قرض بگیرم و منم بسازم برای دخترکم.

مدیریت بحران رو موافقم به منم یاد بده هر کاری کردی


قربانت
الهه
2 مهر 91 14:49
جدا به این نتیجه رسیدی؟ من با قسمت های بعدیش 100% موافقم. اینکه بچه ها بازی کنن و مهارت های زندگی رو در خلال بازی یاد بگیرن؟ اما پس early learning چی؟ منم شنیدم بچه هایی که خواندن فارسی یاد میگیرن دچار مشکل میشن برای همین دارم به روش دومن با آلا خواندن انگلیسی کار می کنم!
تازه شروع کردیم. اما فعلآ که خوب بوده!


خوبه باز هم همزمانی افکار با تو دوست خوب...!
نسیبه
3 مهر 91 21:03
سلام دوست خوبم.زینب جان بی نظیر تقریبا یک ماهه که گریه می کرد و می گفت منو ببرید مهد کودک البته از زمانی که از شبکه 2 در مورد مهد کودک چیزایی دیدوشنید.منم امروز رفتم اونو یک مهد تقریبا خوب ثبت نام کردم اینقدر خوشحال بود که فورا رفت تو کلاسش و گفت مامان برو خونه و حتی وقتی کلاسش تمام شد (از ساعت 13-16)می گفت نمی آم و کلا خوشش اومده بود برنامه هاش شامل نقاشی ،زبان،سفالگری و کامپیوتر هست. اما من یک کم عذاب وجدان گرفتم که هنوز سه سالش نشده فرستادمش مهد الان 2.5 ساله است.به نظر شما کارم اشتباه نیست؟از طرفی اگر نمی بردمش هر روز گریه اینکه پس کی منو می برید مهد داشتم آخه از تو جمع بودن لذت می بره.
مرسدس
9 مهر 91 14:46
تو عااااااااااااالی هستی مامان خلاق و هنرمند....
من همیشه از خوندن وبلاگت نه تنها لذت می برم که ایده و انرژی هم میگیرم تا با دخترم کارهای بامزه و بازی های خوب بکنم....ممنون عزیزم.
باز هم از تجربیاتت بگو


مرسی عزیزم موفق باشی
arnika
2 فروردین 92 19:50
یکی از مساپلی که ذهن منو هم به خودش مشغول کرده اینه که چطوری به آرنیکا یاد بدم یا بفهمونم که باید بتونه خودش با خودش بازی کنه. البته که این مسپله بخاطر تنها بودن بچه های ماست. یعنی اگه به طور مرتب با بچه دیگه ای تو خونه بودن حتما اینو خودشون یاد می گرفتن. همونطور که وقتی مهمون می یاد یا می ریم مهمونی من دیگه دغدغه ای واسه سرگرم کردن آرنیکا ندارم.
می خوام بدونم شما تونستید به پیشرفتی دست پیدا کنید یا نه؟
ممنون از وبلاگ بسیار مفیدتون از اینکه تجربه هاتون رو به اشتراک می ذارید


niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زنگ تجربه می باشد