دیانادیانا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره
دنا، سوفیا و ماندانادنا، سوفیا و ماندانا، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

زنگ تجربه

خودت هستی یا آنگونه ای که من می پندارمت

1393/3/18 8:53
نویسنده : زینب
1,844 بازدید
اشتراک گذاری

تا دیروز هر وقت به زمین بازی می رفتیم و می دیدم بچه ای بچه دیگر را بی دلیل هل می دهد متعجب می شدم که یعنی چی؟ چه می شود که این بچه بی دلیل دیگری را هل می دهد؟ در خانواده اش چه یاد میگیرد و ... . دیروز اما وقتی دیانا از سرسره پایین آمد و پسر بچه کوچکی را که سر راهش بود هل داد فقط مات و مبهوت به دخترم نگاه می کردم. یعنی چه شد؟ مگر او کاری کرده بود؟ به روی خودم نیاوردم شاید که پشت پرده چیزی بود که من ندیدم ولی وقتی این اتفاق برای بار دوم و سوم تکرار شد من ماندم که چه باید بکنم. خوشبختانه پدر بچه آنجا بود و هوای دخترش را داشت و دائم اطراف را نگاه می کرد تا شادی مادر این بچه را ببیند. چرا دخترم این کار را اینطور با شدت انجام میداد. آن هم دیانا!!!!

دوست عزیزم که با او و دختر گلش همراه بودیم و در این زمینه تجربه های بیشتری داشت مرا راهنمایی کرد. که با او مستقیم راجع به این قضیه صحبت نکنم و ... . راهنمایی های مفیدی بود اما من هنوز اندر خم کوچه اول مانده بودم. چه شد که دخترم اینگونه رفتار کرد. ؟؟؟؟

شاید دارم قضیه را خیلی بزرگ می کنم. شاید زیاد بچه ام را زیر ذره بین گذاشته ام و بررسی اش می کنم. راستی خودم چگونه بزرگ شده ام؟ مگر فراموش کرده ام که وقتهایی دور از چشم بزرگترها خلاف های کوچک انجام میدادم. تابوهایی که از آن ها منع شده بودم را به شکلی تجربه می کردم. گاهگداری حرف زشتی یا رفتار نابجایی... نمی دانم شاید دخترم میخواست این را تجربه کند. شاید چون دوستش این کار را می کرد میخواست شبیه او باشد.

از دیشب ذهنم مشغول است؟ رفتار خودم را بررسی می کنم. دیدگاه اطرافیان و خودم را نسبت به دخترکم. شاید دیانا می خواست آن دیدگاه شدیدا مثبت درباره خودش را بشکند. چیز دیگری از خودش بروز دهد. بگوید من حالتهای دیگری هم دارم قرار نیست همیشه خوب و مهربان باشم.

یاد کتاب گلوله برفی وارن بافت افتادم. که وقتی در نوجوانی اش شروع به بزهکاری کرد پدرش تا مدتی او را نادیده گرفت تا خودش رفتارش را اصلاح کند. دائم نصیحتش نکرد، غر نزد و او را زیر سوال نبرد. تا اینکه یک روز به او گفت که دارد از تربیت خودش در مورد او(وارن بافت) ناامید می شود و این حرف چنان حال وارن را منقلب کرد که دیگر هیچ وقت به سمت بزهکاری هم نرفت...

تصمیم گرفتم به روی خودم نیاورم. در مورد رفتار دوستش که بچه ها را هل میداد حرف زدیم ولی در مورد خودش نه. بیشتر از همه رفتار خودم نیاز به بررسی دارد نه او.

ما آدمها خیلی دوست داریم هر کسی را با یک قالب تعریف کنیم و بعد دیگر دلمان نمی خواهد آن را از قالب بیرون بیاوریم شاید که دلش بخواهد طور دیگری و به شکل دیگری رشد کند. او را وادار می کنیم در قالب پیش ساخته ما بخزد و همان شود که ما در ذهنمان از او انتظار داریم. اگر آن چیز یا کس ذهنیت ما را خراب کند و بخواهد چیز دیگری بشود یا جور دیگری رشد کند شروع می کنیم به برچسب زدن و او را قضاوت کردن و رفتارش را تحلیل کردن...

اگر این رفتار دیانا ادامه داشته باشد من حتما به گونه ای دیگر رفتار خواهم کرد اما دیروز قالب ذهنی من برای دخترکم ترک برداشت.

راستی قالب من چیست؟ 

پسندها (6)

نظرات (16)

زهره
18 خرداد 93 11:17
سلام دوست عزیز،من هر وبلاگی رو نمیخونم و از مرور خاطرات کسانی که نمیشناسم لذت نمی برم ولی بر اساس همون نظریه فرکانس عواطف از وب شما تماما انرژی ساده دلی مهربانیو مثبت ندیشی و از همه مهمتر واقع بینی دریافت کردم و به همین منظور تمام مطالبتونرو خوندم،عزیزم شما پیروز و موفقیدچون واقع بین هستید و حتی کاستی ها و بدی ها را هم میبینید و بیان میکنید و مثل سایر مادرهاکودک خود و خود را تافته جدا بافته نمی دانید و همینکه جرات می کنید که از اشتباهات کودکتان صحبت کنید بزرگترین لطف را در حق او میکنید چون کسی که ضعف را ببیند حتما تقویتش خواهد کرد، کودکان مقلد خوبی هستند و فرق خوب و بد را نمیفهمند و بی پروا تقلید میکنند ،هنر ما این است که با آموزش تفکر مثبت اجازه دهیم که بعد از تقلید هر عملی خود به نتیجه درست یا غلط بودن ان بپردازند،زیاد فکر مسایل زود گذر رو نکید ،شما پیروزید.
زینب
پاسخ
از راهنمایی ات متشکرم دوستم منتظر وبلاگت هستم...
مامانی(برای دخترم زهرا)
18 خرداد 93 13:59
سلام عزیزم انشاا که این مشکلات هم تمام میشه خیلی خوبه که به دخترت فرصت بدی دیانا4 سال تمام یک دختر نمونه ی به تمام معنا بوده واین چیزی بوده که سیل وبلاگی ها رو به وبلاگت سرازیر کرده همه نقطه هدف و قله ی خودشون رو چنین بچه ای قرار دادن و اگه 4 روزه که رفتار بد نشون میده نسبت به اون4 سال خیلی کمه ممنون که حتی چنین تجربه هایی که دیگران مخفی می کنند رو بیان می کنی
زینب
پاسخ
متشکرم دوستم برای اطلاعاتی که در مورد بچه های 4 ساله برایم نوشته بودی خیلی مفید بود
مهسا خانوم
18 خرداد 93 23:09
سلام.وبلاگ بسیار زیبایی دارید.موافق به تبادل لینک هستید؟ در صورت تمایل اطلاع بدهید.ممنون
مریم(مامان کیان)
19 خرداد 93 10:52
من کلا از کوچیکی کیان همیشه بهش میگفتم نباید بچه ها رو هل بده یا بزنه اونم اصلا این کار و نمیکرد اما الان یه چند باری دیدم اگه حتی بدون قصد و هدف بجه ها بهش بخورن سریع هل شون میده یا سرشون داد میزنه ..... دقیقا بچه ها 4 سالگی به بعد رفتارای جدید نشون میدن... راستش من چند باری بهش گفتم ممکنه مامانای بچه های دیگه بیان و دعواش کنن به خاطر کارش و منم اصلا ازش دفاع نخواهم کرد تو اون مورد .... اما گوشش بدهکار نیست همسرم میگه عکس العمل نشون نده بزار خودش نتیجه اش و ببینه شاید دیگه این کار و نکنه
زینب
پاسخ
مامانی(برای دخترم زهرا)
19 خرداد 93 11:18
خداروشگر که بدردتون خورد فقط میخواستم بگم همش طبیعیه این دیانا جون همون گلی هست که بوده
زینب
پاسخ
دیانا همیشه دیانا است فرقی نمی کنه هر کاری بکنه عزیزم...مرسی
الهه
19 خرداد 93 16:10
ممنونم زینب جان.. نوشته های تو همیشه تلنگری هم برای من هست... برای منم مهمه که یسنا همیشه درست رفتار کنه .سعی خودم این بووده که همیشه رفتار درست رو انجام بدم تا اونهم از من الگو بگیره ولی خوب یه جاهایی اون خوی شیطنت بارشون گل میکنه و میشن بچه ای که ما اصلا نمیشناسیم و با چیزی که فکر میکنیم و حس میکنیم تربیت درست داشتن مغایرن... من فکر میکنم برخلاف اون نظر دوست شما باید مستقیم در موردش باهاش صحبت میکردین و یه سرزنش یک دقیقه ای بهش میدادین که ازین کارش ناراحتین و رفتارش درست نبوده و بعد بهش میگفتین که چقدر دوستش دارین اینو ت وکتاب مادر یک دقیقه ای خوندم
زینب
پاسخ
متشکرم دوستم از راهنمایی ات
شهرزاد
19 خرداد 93 16:32
زینب جون به نظرم دیانا جان میخواد به نوعی دیگران رو متوجه کنه که دارای شخصیت مستقلیه و از این طرفند استفاده میکنه . باید این رفتار رو به فال نیک گرفت چرا که امید دارم بعد از گذروندن این مرحله وارد مرحله ی جدیدی میشه و مستقل تر از همیشه خواهد شد.
زینب
پاسخ
چه دید متفاوتی متشکرم دوستم
مامان آیسا
20 خرداد 93 2:13
سلام زینب جان.مادرهایی که خیلی روی تربیت بچه هاشون حساسن گاهی با این رفتارها شوکه میشن ولی طبیعیه.هیچ کس حتی خود ما همیشه یکجورو خوب وعالی نیستیم.اتفاقا هفته پیش برای منم چنین مشکلی پیش اومد.آیسا هرگز دست روی بچه ای بلند نکرده بود اما هفته پیش بچه ای از اقوام رو در یک مهمونی سه بار هل داد و من خیلی شرمنده شدم.کلی فکر کردم و به رفتار دخترم و اون بچه دقت کردم و در نهایت متوجه شدم که اون بچه رفتاری تحریک کننده داره.واز اونجا تصمیم گرفتم به جز اینکه به آیسا یاد میدم که رفتار خوبی داشته باشه باید بهش اینم یاد بدم که در مقابل تحریکهای ریزودرشت دیگران چطور رفتار کنه و چطور خنثی شون کنه. وگاهی هم بچه ها برای نشون دادن بزرگتربودن خودشون نسبت به بچه های دیگه اینکارو میکنن تا ثابت کنن بزرگ شدن. از نظرات دوستان استفاده کردم.ولی نباید از هیچ کس حتی بچه خودمون انتظار همیشه خوب بودن داشته باشیم.این انتظار به اونا صدمه میزنه.
زینب
پاسخ
از راهنمایی ات متشکرم دوست عزیز...اینکه چطور تحریکهای بقیه رو خنثی کرد یا واکنش مناسب نشون داد خودش بحث مفصلی است که خوشحال میشم نظرت رو بدونم...
مامان فريبا
21 خرداد 93 8:03
عزیزم! منم شده که از یه رفتار نیروانا همینجور انگشت به دهن بمونم و چشام گرد بشه. نمونه ش همین چند شب پیش که عروسی بودیم یهو دیدم داره خیار رو از پهنا با دندوناش میتراشه و میخوره. کلی از کسانی که دور میز باهامون بودن خجالت کشیدم. منم که مث تو صبور نیستم به روی خودم نیارم شروع کردم به تذکر دادن و خط و نشون کشیدن. حالا چیزی که هست ما هی به خودمون می قبولونیم که این چیزا رو حتما توی مهد یاد گرفته و هیچ عیب و ایرادی توی روش تربیتی ما نیست!!! منم خیلی مث تو به فکر فرو میرم، در مورد نیروانا و رفتاراش و اینکه ما الان کجای کاریم. اتفاقا باورت نمیشه توی حموم بودم داشتم بهت فکر میکردم و این که با چه حوصله و ظرافتی با دید باز و پشتوانه ی آگاهی بسیار با دیانا رفتار میکنی. حس می کردم من خیلی وقته مطالعه رو ول کرده م و نیروانا داره همینجوری بزرگ میشه. وجدان درد داشتم و به خودم قول دادم کلیدهای رفتار با کودک 4 ساله رو حتما بخونم و همینطور بیام خونه ی تجربه ت ببینم چه بازی سرگرم کننده ای واسه این روزای نیروانا میتونم بیابم، آخه دخترمون آبله مرغون گرفته! و منم مونده م خونه پیشش. برامون دعا کن عزیزم. منم مطمئنم تو جواب قابل قبولی واسه اینهمه سؤالی که توی ذهنته پیدا میکنی و به منم اینجوری کمک میکنی. فدات
زینب
پاسخ
نازنینم تو خودت خیلی ماهی ولی نمی دونم چرا عذاب وجدان زیاد می گیری...راستی کتاب تولدهای جادویی (دیپاک چوپرا) رو اگه دوست داشتی بخون شاید هم تا حالا خونده باشی ...وقتی دیانا رو حامله بودم خیلی با این کتاب حال کردم... یه چیز دیگه وبلاگ کودک متعادل رو مطالعه کن ... خیلی به درد الانت با نیروانا خواهد خورد ...موفق باشی عزیزم امیدوارم دختر نازمون زود زود خوب و سلامت وخندون بشه...
مامانی
21 خرداد 93 15:09
سلام زینبم خوبی؟ این تجربه رو خیلی ها داشتن ولی خب شاید واقعا مثل تو بهش نگاه نکردن خیلی خوب میتونی همه چیز رو کنا رهم ببینی البته من این تجربه رو در مورد نیایش نداشتم خب شاید واقعا خودش دلش نمیخواسته تجربه کنه شاید خیلی حساسه ولی واقعا میشه هر کاری رو تجربه کرد در مورد اون چیزی که نوشتی (وارن بافت) یعنی درسته؟!! حتما از کاری که میکنی برای این موضوع بنویس یکی از دوستام هم همین مورد رو با دختر سه ساله اش داره اتفاق ازم پرسید اومدم ازتو بپرسم چرا واقعا باید خم شه و سنگ برداره و پرت کنه سمت نیایش یا هلش بده آخه اون اصلا این چیزا رو حتی ندیده مادرش هم خیلی خیلی حساسه شایدم واقعا دلیل اصلیش همین حساسیت ها باشه!
زینب
پاسخ
سلام به زهره نازنینم...متشکرم از اینکه پستها را اینقدر با دقت بررسی می کنی و راهنمایی ام می کنی...میدونی باید به دخترای گلمون یاد بدیم که خودشون رو نبازند و اینکه با چنین مسایلی برخورد کنند و قبل از همه اینها لازمه که خودمون بهم نریزیم و یاد بگیریم چطوری رفتار کنیم...کاش مشهد میای هم رو ببینیم خیلی دلم تنگتونه عزیزان
مامانی(برای دخترم زهرا)
21 خرداد 93 17:53
سلام باز هم حضور غیاب کردم نبودین؟شوخی می کنم من خودم جزو شاگردان ومریدان مکتب شمام وب شما تلنگری برای من وشانس بزرگی برای زهرا بود (صادقانه می گم) راستی چرا با دیانا جون خاطره خونی نمی کنین؟از رو وبتون عکسها رو نشون بدین و براش تعریف کنین حرفهایی که می زده و کارهایی که میکرده و شما شاد میشدین تکرار میشه و الهه ی ماه نبایدها را خودش می یابد
زینب
پاسخ
مامان زهرای عزیز خدا رو شکر خوبیم و بسیار از لطف شما سپاسگزار... راجع به وبلاگ خیلی با دخترم حرفی نمی زنم... عکسها رو میبینیم گه گاهی ولی دلم نمی خواد تو گذشته اش غرق بشه لحظه حال چیزیه که حیفه از دستش بدیم... راستی من ناراحت نیستم باور کن
شهرزاد
21 خرداد 93 20:24
اگه مایل بودی من و لینک کن دوستم
زینب
پاسخ
چشم...
مامانی(برای دخترم زهرا)
21 خرداد 93 22:07
خداروشگر عزیزم باور می کنم
مامی
23 خرداد 93 3:34
من فکر کنم قالب فکری تو + اندیشی بی پایانیست که دیر یا زود دخترت از اون قالب عبور می کنه قرار نیست اون کسی باشه که تو می خوای .بالاخره رفتار بدشو بروز میداد چه امروز چه فردا مهم اینه که از 7 سال به بعد دیگه مادر دایم کنار کودک نیست تا بدیها رو ببینه شما هم بهتره واقع بین باشی ودخترتو بی عیب ندونی و نخواهی همیشه روزی هست که کودک تاصی از جامعه رو بالاتر از تربیت مادر می پذیره
فروغ
26 خرداد 93 13:28
فقط تو شوکه نشدی منم خیلی تعجب کردم. ولی اینم مرحله ای از رشدشون.فقط باید آگاه بود همین! که البته تو هستی پس نگران نباش...اگه اتوسا دخترت بود مثل من خونسرد بودی
زینب
پاسخ
مثل تو خونسرد میشدم...قول دیانا:اصلا ولش کن...یاد میگیرم مگه نه؟
پریسا
27 خرداد 93 1:24
زینب جون شاید بچه ها وقتی از کاری منع بشن کنجکاو باشن که اگه اون کار رو انجام بدن چه اتفاقی می افته.به نظرم بیشتر دیانا می خواد تجربه کنه.می تونی دلیل کارش رو ازش بپرسی و کمی درباره ی احساسش اگه دیگری این رفتار رو بااو بکنه بپرسب و صحبت کنید.شاید نیاز باشه کمی بیشتر روی کنترل خشم و احساسش کنید.البته من شما رو واقعا صاحب نظر می دونم و شجا عت و دقت نظرتون رو در رفتار کودکتون تحسین می کنم.موفق باشید و شادمان.
زینب
پاسخ
متشکر پریسا جان از راهنمایی ات....لطف داری دوست عزیز
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زنگ تجربه می باشد