خودت هستی یا آنگونه ای که من می پندارمت
تا دیروز هر وقت به زمین بازی می رفتیم و می دیدم بچه ای بچه دیگر را بی دلیل هل می دهد متعجب می شدم که یعنی چی؟ چه می شود که این بچه بی دلیل دیگری را هل می دهد؟ در خانواده اش چه یاد میگیرد و ... . دیروز اما وقتی دیانا از سرسره پایین آمد و پسر بچه کوچکی را که سر راهش بود هل داد فقط مات و مبهوت به دخترم نگاه می کردم. یعنی چه شد؟ مگر او کاری کرده بود؟ به روی خودم نیاوردم شاید که پشت پرده چیزی بود که من ندیدم ولی وقتی این اتفاق برای بار دوم و سوم تکرار شد من ماندم که چه باید بکنم. خوشبختانه پدر بچه آنجا بود و هوای دخترش را داشت و دائم اطراف را نگاه می کرد تا شادی مادر این بچه را ببیند. چرا دخترم این کار را اینطور با شدت انجام میداد. آن هم دیانا!!!!
دوست عزیزم که با او و دختر گلش همراه بودیم و در این زمینه تجربه های بیشتری داشت مرا راهنمایی کرد. که با او مستقیم راجع به این قضیه صحبت نکنم و ... . راهنمایی های مفیدی بود اما من هنوز اندر خم کوچه اول مانده بودم. چه شد که دخترم اینگونه رفتار کرد. ؟؟؟؟
شاید دارم قضیه را خیلی بزرگ می کنم. شاید زیاد بچه ام را زیر ذره بین گذاشته ام و بررسی اش می کنم. راستی خودم چگونه بزرگ شده ام؟ مگر فراموش کرده ام که وقتهایی دور از چشم بزرگترها خلاف های کوچک انجام میدادم. تابوهایی که از آن ها منع شده بودم را به شکلی تجربه می کردم. گاهگداری حرف زشتی یا رفتار نابجایی... نمی دانم شاید دخترم میخواست این را تجربه کند. شاید چون دوستش این کار را می کرد میخواست شبیه او باشد.
از دیشب ذهنم مشغول است؟ رفتار خودم را بررسی می کنم. دیدگاه اطرافیان و خودم را نسبت به دخترکم. شاید دیانا می خواست آن دیدگاه شدیدا مثبت درباره خودش را بشکند. چیز دیگری از خودش بروز دهد. بگوید من حالتهای دیگری هم دارم قرار نیست همیشه خوب و مهربان باشم.
یاد کتاب گلوله برفی وارن بافت افتادم. که وقتی در نوجوانی اش شروع به بزهکاری کرد پدرش تا مدتی او را نادیده گرفت تا خودش رفتارش را اصلاح کند. دائم نصیحتش نکرد، غر نزد و او را زیر سوال نبرد. تا اینکه یک روز به او گفت که دارد از تربیت خودش در مورد او(وارن بافت) ناامید می شود و این حرف چنان حال وارن را منقلب کرد که دیگر هیچ وقت به سمت بزهکاری هم نرفت...
تصمیم گرفتم به روی خودم نیاورم. در مورد رفتار دوستش که بچه ها را هل میداد حرف زدیم ولی در مورد خودش نه. بیشتر از همه رفتار خودم نیاز به بررسی دارد نه او.
ما آدمها خیلی دوست داریم هر کسی را با یک قالب تعریف کنیم و بعد دیگر دلمان نمی خواهد آن را از قالب بیرون بیاوریم شاید که دلش بخواهد طور دیگری و به شکل دیگری رشد کند. او را وادار می کنیم در قالب پیش ساخته ما بخزد و همان شود که ما در ذهنمان از او انتظار داریم. اگر آن چیز یا کس ذهنیت ما را خراب کند و بخواهد چیز دیگری بشود یا جور دیگری رشد کند شروع می کنیم به برچسب زدن و او را قضاوت کردن و رفتارش را تحلیل کردن...
اگر این رفتار دیانا ادامه داشته باشد من حتما به گونه ای دیگر رفتار خواهم کرد اما دیروز قالب ذهنی من برای دخترکم ترک برداشت.
راستی قالب من چیست؟