سفر خواب
مادر که باشی تازه باید خلاقیتت گل کند. اینجاست که یا می توانی با داد و هوار گاه به گاهی کارت را راه بیاندازی یا با قوه تخیل و تفکرت کارها را آسان تر پیش ببری...
وقت خواب دیانا است. هنوز شام نخورده و فقط به فکر بازی است. اما وقتی صحبت غذا خوردن و مسواک زدن پیش می آید خسته دو عالم است و حتی نمی تواند قدمی بردارد!!! شروع می کند به بهانه گرفتن و ناله کردن و خودش را روی زمین می کشد که "دیگه نمی تونم تا توالت بیام مسواک بزنم خیلی خسته ام خوابم میاد و..." حالا بدون مسواک هم خوابش نمی برد ولی این تقریبا فیلم سینمایی هر شب ما است.
صدایش می زنم: دیانا بیا شام بخور مسواک بزن میخوایم بریم یه سفر"
دیانا چشم هایش گرد می شود: "سفر؟ کجا میریم؟ با چی میریم؟"
من: با هر چی که دوست داشته باشی و هر جا که دلت بخواد. آخه میدونی ما تو خواب می تونیم همه جا بریم با هر وسیله ای که دوست داشته باشیم. می تونیم جاهای خیلی دور بریم که تا حالا نرفتیم. حالا تو کجا دوست داری بری؟
دیانا: من دوست دارم برم آفریقا فیل ها رو ببینم...( کتاب نامه های فیلیکس را زیاد می خوانیم این روزها ...) تو دوست داری کجا بری مامان؟
من: دوست دارم برم ایتالیا برم روم...
دیانا: بابا تو کجا می خوای بری؟
بابا: دوست دارم برم استرالیا ...کانگورو و کوآلا ببینم...
دیانا: پس من هم آفریقا می رم هم روم هم استرالیا تا شماها رو هم ببینم..
به سرعت باد و با خوشحالی کارهای قبل از خوابش را انجام میدهم و زودتر از همیشه به خواب می رود...باورم نمی شود که اینقدر سریع و بی بهانه خوابید . میدانید چرا؟ آخر این هم یک جور بازی است. وقتی خواب هم برایش یک بازی می شود دلش می خواهد آن را به تمامی بازی کند.
اما...
صبح هنوز شش و نیم نشده که تاپ تاپ...صدایش پاهای کوچکش را می شنوم که از اتاق خوابش به سمت ما روانه است. با هیجان می گوید: "مامان من دیشب رفتم سفر تو چرا نیومدی روم؟ شماها پس کجا رفتین؟"
من و همسرم...خواب آلود...دیشب اصلا فکر اینجایش را نکرده بودیم....
مادر که باشی ....باید همه ننوشته ها را هم بخوانی ....اما همیشه بچه ها جلوترند ...هر لحظه نو می شوند و چیزی تازه رو می کنند... مادر که باشی ... فقط باید بخندی و خدا را شکر بگویی ...