اولین تجربه فروشندگی!!!
از وقتی که دیانا برای اولین بار نسبت به دادن وسایلش ( مثل کالسکه و لباس و...) به پسردایی و دختر خاله اش اعتراض کرد، به این مساله فکر می کردم که چگونه می توان اسباب بازی های از رده سنی دیانا خارج شده را به بچه های دیگر خانواده داد تا بازی کنند.
خوب و بدش را نمیدانم ولی دخترم خیلی کم وسیله ای را خراب می کند. شاید این یک خصلت موروثی باشد من هم همینطور هستم. مثلا الان در کتابخانه دیانا کتابهایی هست که مال دوران کودکی من است نزدیک به بیست و اندی سال از تاریخی که موقع خرید در صفحه آخرشان نوشته ام می گذرد. چرخی در خانواده زده اند و باز برگشته اند به خودم و دخترم. یا اسباب بازیها هم همینطور. جعبه هایشان را من جدا نگه داشته ام برای جمع و جور کردن راحت تر و وقتی دخترم از بازی با آنها خسته شده دوباره در همان بسته بندی های اولیه جمع شده اند و به انباری رفته اند تا باز دوباره برای بازی برگردند. اسباب بازیهایی که خراب می شوند را دور نمی اندازیم تا جایی که امکان داشته باشد تعمیر می کنیم برای بازی مجدد.
اما یکسری اسباب بازی بودند که دیگر از رده سنی دخترکم خارج شده اند یا دیانا از اول هم تمایلی به بازی با آنها نداشت. این بود که با همفکری همسرم به این نتیجه رسیدیم که دیانا این اسباب بازیها را به پسردایی و دختر خاله و ... بفروشد تا هم آنها از این وسایل استفاده کنند و هم دیانا تجربه فروشندگی داشته باشد و احساس نکند که مجبور است وسایلش را به دیگران بدهد و بعد هم بتواند با پول آنها برای خودش اسباب بازی جدید بخرد.
با هیجان تمام به کمک پدرش اسباب بازی ها و عروسکهای قابل فروش را جدا کرد و کاغذ تکه کرد و برچسب خرید درست کرد و بر آنها چسباند و اولین فروشگاهش را اینگونه راه انداخت.
شب وسایلش را توی هال چیده بود و من و همسرمی هم خرید کردیم!!!! خوابش نمی برد از این همه هیجان و نمی توانست تا فردا صبر کند که خریداران بیایند...
خیلی جالب بود و مفید چون هم حجم زیادی اسباب بازی از کمد خارج شد و هم دیانا با پولش حیوانهای مورد علاقه اش را خرید و هم خریداران از معامله راضی بودند ...