دیانادیانا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره
دنا، سوفیا و ماندانادنا، سوفیا و ماندانا، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

زنگ تجربه

یک روز خیلی معمولی

1393/2/10 5:25
نویسنده : زینب
2,184 بازدید
اشتراک گذاری

هنوز ساعت هفت نشده است، دارم در اینترنت می چرخم، صدای گرومپ گرومپ پاهای کوچکش را که محکم به زمین می کوبد و با عجله به طرفم می آید ، می شنوم، تعجب می کنم. برمیگردم نگاهش می کنم. لبخند بزرگ روی لبهایش حکایت از هیجان زیاد در درونش دارد. یاد تخم بلدرچینهایی که دیشب به سفارش دیانا خریدیم افتادم.

در آغوشم پرید غرق بوسه اش کردم. خدایا سپاسگزارم.

برایش یک موسیقی جدید می گذارم . مثل همیشه که بسیار متمرکز به موسیقی گوش میکند، می نشیند، آرام و کمی با حیوانهایی که دور و برش ریخته بازی می کند و بیشتر به موزیک گوش می کند.

زمان بازیمان رسیده است. امروز حال ندارم، حوصله هم ندارم. دخترکم به آینه اش نگاه می کند تا اسم بازی امروز را بیابد!! (کاری که هر روز می کند. هر بازی که دیانا خواسته باشد در تایم بازیمان انجام می دهیم و دیانا هم به سبک خودش بازی را انتخاب می کند. می گوید باید از آینه بپرسم که امروز چه بازیی بکنیم. دخترکم تا به حال سیندرلا یا سفید برفی و ... ندیده است ولی نمی دانم این روش را از کجا آموخته شاید هم همه اش برخواسته از ذهن خودش است). طبق معمول آینه هم می گوید خاله بازی!!! و بعد دیانا اظهار ندانستن می کند و می گوید : " نمی دونم چرا آینه هر روز میگه عروسک بازی و خاله بازی".

خوب من یک مامانم و او هم مامانی دیگر. بچه ام را به دستم می دهد که بروم خانه مان. بعد تلفنی با هم صحبت می کنیم و قرار می گذاریم . به خانه هم می رویم و بچه هایمان را به پارک و کنسرت موسیقی می بریم...

زمان بازی تمام می شود ولی دیانا همچنان دلش می خواهد بازی ادامه داشته باشد. آب ریزش بینی کلافه ام کرده است، دلم می خواهد دراز بکشم. دیانا گریه می کند برای کمی بازی بیشتر. به او می گویم می توانیم کتاب بخوانیم برای عروسکها و او راضی می شود که بازی اینگونه ادامه یابد.

به خانه نگاه می کنم.  انگار این خانه هیچ وقت مرتب نمی شود. دیانا دارد توی آشپزخانه دنبال چیزی می گردد. " مامان میذاری این فنجونها رو با قوریش بردارم؟" و بعد چشمش به سماور توی دکور می افتد و آن را هم میخواهد. بعد هم چهارپایه می گذارد و قوری را پر آب می کند تا برای مهمانهایش چای بریزد. حیوانهای ریز و درشتش وسط هال پهن هستند و عروسکها روی مبلها ولو شده اند. وسایل نقاشی روی میز جلوی مبل خودنمایی می کنند و حالا سماور و قوری و فنجان هم به اینها اضافه می شوند.

سبد پلاستیکی چهارگوش آشپزخانه چند روزی است که در اسباب بازیهای دیانا جا خوش کرده. یک روز اتوبوس عروسکها می شود و روز دیگر قایق دیانا. یک پایش را توی سبد کرده و با پای دیگرش خودش را سر می دهد روی سرامیک ها. می گویم" دیانا این دیگه چیه؟" با خنده می گوید : این "کوسه گرفت" است.!!! یعنی چی؟ یعنی اینکه با این وسیله کوسه ها را می گیریم....!!!!!

این روزها صندلی های میز ناهارخوری  را در یک چیدمان خاص می بینیم. پشت سر هم چیده می شوند... گاهی اتوبوس هستند و گاهی تاکسی و بیشتر اوقات قطار... ما دائم در حال سفریم ....

چقدر گیج و خواب آلوده ام با این هوای بهاری... بوی اقاقیا مستم میکند. شال و کلاه می کنم و با دخترکم از خانه بیرون می زنم. دیانا سوار بر دوچرخه رکاب می زند و من در کنارش قدم می زنم. به پارک کوچکی می رسیم و دخترکم می خواهد سوار تاب بشود. آنقدر آرام حرکت می کند که دخترکی از آن طرف با سرعت جت به سمت تاب می دود و قبل از دیانا سوار می شود. دیانا برمی گردد و به من نگاه می کند... کمی لجم می گیرد..غر می زنم: باید کمی تندتر می رفتی. به سراغ الاکلنگ می رود. سر دیگر الاکلنگ را کمی بالا و پایین می کنم، خسته می شوم. به دیانا می گویم بهتر است یک دوست پیدا کند تا با هم الاکلنگ بازی کنند. بالاخره تاب خالی می شود و دیانا سوار می شود.

پسرکی از آن طرف پارک خودش را به دوچرخه دیانا می رساند و سوار می شود. ناگهان خودم را کنار دوچرخه می بینم. خیلی آرام از پسرک میپرسم: "میدونی مال کیه؟ اجازه گرفتی سوار شدی؟ " پسرک در حال و هوای دیگری بود. اصلا معنی حرفهای مرا نمی فهمید. گفت: اجازه؟ برای چی؟ اصلا این مال کیه؟" دیانا هم رسید کنار من. ایستاده بود و حرفی نمی زد. به او گفتم: "دیانا نمی خواهی دوچرخه ات رو بگیری؟" خیلی مودبانه از پسر خواست که از دوچرخه اش پایین بیاید....

مسیر برگشت با خودم فکر میکردم که چرا من رفتم سراغ پسرک. چرا جریان را از دور نگاه نکردم و نگذاشتم دیانا خودش به فکر گرفتن دوچرخه اش بیافتد. اصلا همه جا خواهش و لطفا و عذرخواهی و اجازه گرفتن جواب می دهد؟ ....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

انجمن و سایت نی نی پرتال
10 اردیبهشت 93 6:20
انجمن و سایت نی نی پورتال در جهت ارتقاء سطح دانش شما مادران عزیز و بمنظور تربیت و نگهداری هر چه بهتر فرزندان این مرز و بوم تشکیل شده است. با حضور، فعالیت و نظرات سازنده خود ما را در جهت پیشبرد اهداف مان که خدمت به مادران ایران زمین است یاری رسانید. حضور شما گلباران www.niniportal.com www.niniportal.com/forum
شهرزاد
10 اردیبهشت 93 12:50
روزهای معمولی مادرانی مثه ما که کودکان کم سن و سالی دارند از روزهای پرمشغله ی خیلی ها شلوغ تر و نفس گیرتره.خدا قوت
زینب
پاسخ
مرسی دوستم
مریم(مامان کیان)
11 اردیبهشت 93 10:44
منم همیشه به اینکه توی پارک و جاهای شلوغ مداخله بکنم یا نه فکر میکنم؟ اما نمیشه اصلا جلو نرفت بعضی بچه ها واقعا قلدر هستند(ببخشید از این کلمه استفاده کردم) کیان من که واقعا جلوشون کم میاره!!! بعد هم دلم براش میسوزه وقتی بهش زور میگن
زینب
پاسخ
نه نمیشه بچه رو به ول کرد تو زمین بازی ولی اینکه چقدر ازش حمایت کنی مهمه...
مامان نیایش
11 اردیبهشت 93 18:58
یک روز معمولی ولی پر از نکته های تربیتی برای بچه ها که فقط مادری مثل تو از پسش بر میاد مادری با حوصله و صبووووووووور اون نکته ی آخری که گفتی تا حالا به چند بار به ذهنم رسیده بود ولی جوابی براش پیدا نکردم ! خب اینکه تو رفتی سراغ پسرک شاید به خاطر این بود که ممکن بود با دوچرخه دور بشه و بره یا شایدم اگه اول دیانا جلو میرفت صدمه ای می دید آره ؟!شایدم نه!منم خیلی وقتا از این کارا کردم شاید خیلی بیشتر از تو .. راستی حالت چه طوره مریض بودی ایشالا بهتر بشی عزیزم
زینب
پاسخ
رفتارم کاملا از روی ناخودآگاه بود بعد که انجامش دادم بهش فکر کردم...حرفهایی که گفتی در مورد اون شرایط خیلی مصداق نداشت که بچه با دوچرخه دور بشه و ... چیزهای دیگری است حتما
مامان نیایش
11 اردیبهشت 93 18:59
راستی زینب جان اینکه هر روز زمان مشخصی رو به بازی با دیانا اختصاص میدی که خیلی عالیه ولی دیانا شده تا حالا درخواست بازی با بچه های بیشتری رو داشته باشه مثل توی مهد خواسته که بره بیرون از خونه با بچه ها بازی کنه یا خونه ی کسی بمونه پیش بچه شون
زینب
پاسخ
آره خوب این اتفاق زیاد پیش میاد که دلش بخواد با بچه های بیشتری بازی کنه این طبیعیه چون خیلی تنهایند بچه ها... ولی اینکه شب بخواد جایی بمونه ...نه پیش نیومده چون دیانا خونه رو برای خواب به همه جا ترجیح میده
مریم(مامان کیان)
12 اردیبهشت 93 18:10
دیدم تو نظرات در مورد بازی بحث کرذین کیان گاهی بازی های چند نفره طراحی میکنه مثلا وقتی پدرش نیست دو نفره و وقتی هست خودش میگه یه بازی سه نفره دارم باید با هم بازی کنیم اما گاهی هم رسما اعلام میکنه که شما بزرگین و من میخوام با یه بچه بازی کنم اون وقته که ما کاملا مستاصل میشیم آخه ما اینجا هیچ دوست و فامیلی نداریم که بریم اونجا یا اونا بیان و ..... و ماجرا همچنان ادامه دارد.....
زینب
پاسخ
مریم(مامان کیان)
12 اردیبهشت 93 18:12
راستی در مورد حمایت تو زمین بازی هم بگم هم به اون بچه یه تذکر کوچیک میدم هم بعدش به کیان میگم که چرا از حق اش دفاع نکرده اما دفعه های بعدی باز هم کیان از خودش ذفاع نمیکنه.....
زینب
پاسخ
اینها زمینه هایی هست که من جواب برایش ندارم حتی برای خودم
مریم
14 اردیبهشت 93 15:10
چقدر یاد خونه خودمون افتادم. به نظر من هم هیچوقت مرتب نمی شه
زینب
پاسخ
خونه ای که بچه توش بازی میکنه باید هم همینطور باشه مگه نه مریم جان؟؟؟
مامانی(برای دخترم زهرا)
26 اردیبهشت 93 7:02
شما و دخترتون رو خیلی دوست دارم من ی اطاق واسه دخترم جدا کردم که اکثر اوقات مثل جنگل شن ووده ولی بخاطر اینکه به بی نظمی عادت نکنه روزی ی بار مرتبش میکنم و میدونین که روزی ی بار واسه اطاق این وروجک ها خیلی کمه
زینب
پاسخ
موفق باشید...
الهه
30 اردیبهشت 93 11:35
چقدر نکته یاد میگیریم ازت زینب جان... این نکته آخرت برای من نیومده ولی نمیدونم من تو این شرایط چکار میکنم ... ولی انگار از روی غریزه است ناخودآگاه پیش میاد.... ولی خیلی خوبه که از دیانا خواستی خودش دوچرخه اش رو پس بگیره آفرین... بعضی وقتها که میگم خودش چیزی رو که از کسی میخواد بگیره میگه نمیشه خودت بگی...باید رو این قضیه کار کنم منم. مرسی زینب جان
زینب
پاسخ
خیلی سخته...
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زنگ تجربه می باشد