دیانادیانا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره
دنا، سوفیا و ماندانادنا، سوفیا و ماندانا، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

زنگ تجربه

گیره بازی

1392/6/31 6:56
نویسنده : زینب
2,868 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز در حین تمیز کردن آشپزخانه چشمم به سبد کوچک گیره های لباس افتاد. آن را برای دخترکمان کنار گذاشتم تا گیره بازی کند.

کوچکتر که بود با گیره ها زیاد بازی می کردیم ولی چند باری انگشتان ظریفش لای گیره ها مانده بود و اشکش را درآورده بود. برای همین ترجیح دادیم کمی آنها را کنار بگذاریم ولی خیلی طولانی شد.

خلاصه..

این روزها در خلال هر بازیی یک کار دیگر هم می کنیم. بارش فکری!!! اصطلاح قشنگی است از نظر من. هنوز دارم رویش کار می کنم. بگذارید یک مثال بزنم. همین گیره ها. از دیانا می پرسم این گیره برای چه کاری است یا شبیه چیست؟ و او هم در ابتدا پاسخ معمولی که می داند را می گوید و بعد سوال ها شروع می شود که : دیگه مثل چیه؟ یا دیگه به درد چه کاری می خورده؟  بعد هر کداممان یک چیز می گوییم و البته مثل همیشه اول می گذارم او هر چه در ذهن دارد مطرح کند. و اینجاست که قوه خلاقیت و تخیل شروع به کار می کنند.

گیره ها در نظر دخترک مو طلایی مان شبیه کفشهای پایه بلند یا پاشنه هوایی – کلمات ساخته شده توسط دیانا- ( یعنی کفش پاشنه بلند) بود. آنها را جفت جفت می چید و مغازه ای باز کرده بود و می فروخت و می خرید و حتی سعی می کرد که بپوشدشان ... و یا شبیه بستنی چوبی بود. در نهایت با گیره ها لباسها و دمپایی اش را تزئین کرد که این یکی خیلی به مضاقش خوش آمد و ما تا آخر شب با این گیره لباسهایمان را زیبا کردیم و به عروسی و تولد رفتیم و از کیکها و دسرهایی که در عالم بازی با پریچهر مهربان من درست کرده بودیم خوردیم. جای شما سبز که به ما خیلی خوش گذشت.


دیانا که می دید من چقدر خوابم می آید می گفت تو نشسته برقص!!! حتی آخرش راضی شد که دراز کشیده برقصم!!!

کسانی که در خانه شان کودک سه چهار ساله دارند خوب مرا درک می کنند. بچه سه سال و نیمه یعنی یک گلوله انرژی و پر خنده و شاد.

خدایا تو را سپاس برای حضور زیبای این فرشته زیبا در این خانه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

حسنا
31 شهریور 92 10:14
افرین به خلاقیتت
خدا برات تگهدار فرشته اسمونیتو عزیزم


مرسی عزیزم
مهسا مامان نورا
31 شهریور 92 12:46
خوش باشید من هم انتظار همچنین روزایی رو میکشم


تو هم دوست عزیزم برقرار باشی و موفق
مامان فاطمه
31 شهریور 92 13:04
عزیــــــــــــزم
من عاشق رنگ موهاشم

دختر من یه ماه دیگه 2 ساله میشه
اما قدرت باز کردن گیره ر نداره
اما تو اسباب بازیاش گذاشتم


آره عزیزم گیره های بعضی هاشون خیلی سفت و محکم هستن طفلی ها خیلی باید تلاش کنند ولی همین تلاشه خوبه
غزال
31 شهریور 92 13:34
لذت بردم . مطمینم که اینجا خیلی چیز یاد میگیرم ...


موفق باشی عزیزم من هم مطمئن هستم که مامان بسیار خوبی خواهی بود
مامان سمانه
1 مهر 92 0:05
زینب جان ممنون که ایده های ناب و کاربردیت به اشتراک میذاری
یه پیشنهاد:
من با پسرم وقتی3.5 -4 سالش بود (الان نزدیک 5 سالشه ) توحیاط دراز میکشیدیم وابرایی که ازبالای سرمون رد میشدن حدس می زدیم شبیه چیه من که کلی ذوق میکردم


مرسی سمانه جان از پیشنهاد خوبت... حیاط که نداریم ولی وقتی بیرون شهر میریم دراز می کشیم کنار هم و به آسمون و درختها و ابرهای بالای سرمان نگاه می کنیم ولی حدس زدن فکر خوبی است مرسی
مائده مامان رهام
1 مهر 92 12:13
سلام زینب جان اول از مطالب بسیار زیبا و آموزندت تشکر می کنم وبعد از اونجایی که رهام من 6 ماه داره می خواستم خاطرات و بازی های اون سن دیانا رو بدونم تا از تجربیات شما استفاده کنم


عزیزم متشکرم... وبلاگ رو از سال 90 شروع کردم شاید اون مطالب اولیه به سن و سال رهام جان نزدیک تر باشه
سميه
1 مهر 92 15:55
سلام دوست واقعا لذت مي برم از اين همه خلاقيت ولي چرا هيچ وقت جواب سوالاي منو نميدين


متشکرم دوستم ... ببخشید سوال شما چی بوده عزیزم؟
مامان نیروانا
2 مهر 92 13:06
بازم مرسی ایده جان!
خوش به حال دخترک تو که مامان صبوری دارد! کاش منهم یه جو از انرژی و حوصله ی تو را در انبان خود داشتم
درود بیکران


مرسی عزیزم ....باور کن خیلی ماهی
مامان نیایش
2 مهر 92 13:30
الهی قربون این کودک سه چهار ساله ی شاد و پر انرژی و پر خنده همیشه لباتون خندون باشه عزیزم آفرین به مامان نمونه

مرسی دوستم
سوده
3 مهر 92 14:20
سلام زینب جان جالب بود . شما همیشه از چیزهای خیلی ساده بازیهای خلاق انجام میدهید . بسیار می پسندم . راستش جدیداً با کتاب خوندن دخترم به مشکل بر خوردم یعنی ما هر شب قبل از خواب کتاب می خونیم اما جدیداً دخترم راضی نمیشه متن خود کتاب رو براش بخونم همش چیزهایی رو که از خودم میگم راجب به عکس های کتاب بیشتر میپسنده . مثلاً " این پرنده رو نگاه کن " " وای نی نی رو ببین عینک زده " و ...
این ناراحتم میکنه میترسم دیگه عادت نکنه متن خود کتاب براش بخونم شما پیشنهادی دارید ؟ یا همه بچه ها در 20 ماهگی این طوری هستن ؟ همش الکی کتاب رو ورق میزنه و نمیزاره درست براش بخونم اما با این حال باید هر شب قبل از خواب براش کتاب بیارم حداقل 5 دقیقه باهاش سر گرم بشه


سوده عزیزم به نظرم جای نگرانی نیست اصلا از دخترت بخواه برات کتاب بخونه اون داستان خودش رو تعریف کنه و شما هم داستان خودت رو براش تعریف کن یا اگه گذاشت بخون ... به نظرم خیلی جالبه
مامان زهرا
13 مهر 92 17:28
عاشق خودتون و دخترتونم خدا حفظتون کنه


عزیزم خیلی لطف دارین ما هم شما رو دوست داریم .... مرسی
ام علی
11 آبان 92 23:26
خیلی جالبه.
شما از صبح تا شب خاله بازی می کنید و ما همه اش جنگ بازی
همه اش تیر میزنیم و فرمانده می شویم و با بیسیم حرف می زنیم و نارنجک پرت می کنیم و از این کارها...


فضای جنگ؟ چطور پسرکان مشتاق چنین بازیهایی است. من پسر ندارم ... آیا جنگ بازی هم مثل خاله بازی در نهاد پسرها هست؟...
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زنگ تجربه می باشد