گیره بازی
دیروز در حین تمیز کردن آشپزخانه چشمم به سبد کوچک گیره های لباس افتاد. آن را برای دخترکمان کنار گذاشتم تا گیره بازی کند.
کوچکتر که بود با گیره ها زیاد بازی می کردیم ولی چند باری انگشتان ظریفش لای گیره ها مانده بود و اشکش را درآورده بود. برای همین ترجیح دادیم کمی آنها را کنار بگذاریم ولی خیلی طولانی شد.
خلاصه..
این روزها در خلال هر بازیی یک کار دیگر هم می کنیم. بارش فکری!!! اصطلاح قشنگی است از نظر من. هنوز دارم رویش کار می کنم. بگذارید یک مثال بزنم. همین گیره ها. از دیانا می پرسم این گیره برای چه کاری است یا شبیه چیست؟ و او هم در ابتدا پاسخ معمولی که می داند را می گوید و بعد سوال ها شروع می شود که : دیگه مثل چیه؟ یا دیگه به درد چه کاری می خورده؟ بعد هر کداممان یک چیز می گوییم و البته مثل همیشه اول می گذارم او هر چه در ذهن دارد مطرح کند. و اینجاست که قوه خلاقیت و تخیل شروع به کار می کنند.
گیره ها در نظر دخترک مو طلایی مان شبیه کفشهای پایه بلند یا پاشنه هوایی – کلمات ساخته شده توسط دیانا- ( یعنی کفش پاشنه بلند) بود. آنها را جفت جفت می چید و مغازه ای باز کرده بود و می فروخت و می خرید و حتی سعی می کرد که بپوشدشان ... و یا شبیه بستنی چوبی بود. در نهایت با گیره ها لباسها و دمپایی اش را تزئین کرد که این یکی خیلی به مضاقش خوش آمد و ما تا آخر شب با این گیره لباسهایمان را زیبا کردیم و به عروسی و تولد رفتیم و از کیکها و دسرهایی که در عالم بازی با پریچهر مهربان من درست کرده بودیم خوردیم. جای شما سبز که به ما خیلی خوش گذشت.
دیانا که می دید من چقدر خوابم می آید می گفت تو نشسته برقص!!! حتی آخرش راضی شد که دراز کشیده برقصم!!!
کسانی که در خانه شان کودک سه چهار ساله دارند خوب مرا درک می کنند. بچه سه سال و نیمه یعنی یک گلوله انرژی و پر خنده و شاد.
خدایا تو را سپاس برای حضور زیبای این فرشته زیبا در این خانه.