دیانادیانا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره
دنا، سوفیا و ماندانادنا، سوفیا و ماندانا، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

زنگ تجربه

قصه و نقاشی - راه خلاقیت...

1392/6/21 8:19
نویسنده : زینب
5,084 بازدید
اشتراک گذاری

دیانا از بازی قصه گفتن و نقاشی کشیدن خوشش آمده است. یعنی من قصه می گویم و او می کشد. این هم نقاشی قصه ای است که در ادامه می نویسم...


یکی بود یکی نبود یک پروانه کوچولو بود که توی یک دشت برای خودش خوش و خرم پرواز می کرد تا اینکه حسابی خسته شد و رفت و رفت تا به یک گل رز رسید و از گل رز پرسید: اجازه دارم روی گلبرگهای تو بنشینم. گل رز هم که خیلی خوشحال شده بود گفت بله بفرمایید.

پروانه از شهد گل نوشید و استراحت کرد. بعد گل رز بهش گفت : با من دوست میشی؟ پروانه گفت: تو که پرواز نمی کنی... من با کسی دوست میشم که پرواز کنه.

پروانه پرواز کرد و رفت. گل هم حسابی ناراحت شد.

خورشید خانم مهربون اون بالا نشسته بود و همه چیز رو نگاه می کرد. به گل رز گفت: عزیزم چرا اینقدر ناراحتی... حتما از حرفهای پروانه دلگیر شدی.

گل گفت: من یه گل بدرد نخور هستم که هیچ کاری بلد نیستم بکنم حتی نمی تونم راه برم چه برسه به اینکه پرواز کنم.

خورشید خانم گفت: نه عزیزم اینطور نیست. هر کسی یک کاری بلده. من هم مثل تو همش همین جا نشسته ام ولی من می تونم نور بدم و همه جا رو روشن کنم. بدون من همه جا تاریک و سرده. تو هم گل خوش عطر و زیبایی هستی که فضای اطرافت رو زیبا و معطر می کنی.

در همون موقع ابرهای زیادی تو آسمون پیدا شدند و صدای رعد اومد و بعد هم بارون تندی شروع به باریدن کرد. گل رز خیلی خوشحال بود چون داشت زیر بارون گلبرگهای قشنگش رو میشست و تمیز می کرد. اما پروانه طفلی بالهاش خیس شده بود دیگه نمی تونست پرواز کنه. گل تا پروانه رو دید بهش گفت: پروانه بیا زیر گلبرگهای من تا کمتر خیس بشی. پروانه هم رفت و زیر گلبرگهای گل رز ایستاد و دیگه خیس نشد.

پروانه خیلی از حرفهایی که به گل زده بود خجالت کشید و ازش معذرت خواست و با هم دوست شدند.

.

.

.

هر چند که فی البداهه این قصه ها می گویم یعنی وقتی شروع میکنم خودم هم نمی دانم چگونه ادامه خواهم داد و به پایان خواهم رساند. ولی وقتی قصه ام به پایان رسید به نظرم آمد بی شباهت به داستان کرم کوچولو نیست.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان آوینا
21 شهریور 92 18:10
سلام عزیزم
من تازه با وب شما آشنا شدم.خوشحال می شم باهم تبادل لینک داشته باشیم اگه موافق باشین. مخصوصا در مبحث آموزش دوست دارم از تجربیاتتون استفاده کنم


لطف داری عزیزم ولی من وبت رو پیدا نکردم
مامان سمانه
22 شهریور 92 16:26
آفرین مامان خلاق
آفرین دیانانقاش بزرگ
ممنون حتما واسه پسرم اجرا میکنم
منم یه بازی پیشنهاد میکنم من شکلای مجلات کودک وکتابای قدیمی بچه ها که معمولا غیرقابل استفاده میشن میدم دست پسرم وشکلایی که دوست داره قیچی میکنه بعد چند تایی انتخاب میکنه تو یه دفتر میچسبونه وباهاشون داستان تعریف میکنه ومن مینویسم امیدوارم این ایده به دردتون بخوره
شاد باشید وسلامت



از راهنمایی ات متشکرم دوست خوبم ما هم کمابیش این کار را می کنیم و هر دو با هم قصه میگیم ولی تا حالا اونها رو ننوشتیم... بازم مرسی
مامان نیروانا
23 شهریور 92 8:05
زینبم شاگردتم بخدا.
خیلی لذت بردم از این بازی زیبا و پر احساس. آفرین دوست گلم دیانای نازنینم رو حسابی ببوس. کاش منم بتونم از این بازی با نیروانا بکنم. اون این روزا همه ش در حال شعر گفتنه و من واقعاً به گَردش نمیرسم که بخوام بنویسمشون یا بگم نقاشیشون کنه. بقول خودش نقاشی هم نمیکنه، فقط خط خطی میکنه یا رنگ روی کاغذ میماله. باید بیشتر سعی کنم. مرسی از این همه تجربه ی زیبا که خالصانه به ما میبخشی. میبوسمت


تو خودت خیلی ماهی به خدا ...عزیزم حتما ایده ضبط کردن صداش موقعی که شعر میگه به ذهن خودت رسیده ..گاهی اوقات خوبه ...اون گل گلی ناز رو ببوس هر روز میرم و اون عکس فرشته گونه اش رو نگاش میکنم و کلی قربون صدقه اش میرم...
مامان نیایش
24 شهریور 92 9:25
سلام زینب جان دلم براتون تنگ شده بود آفرین به شما مامان و دختر خلاق و هنرمند خیلی خوشم اومد از این قصه ای که گفتی و اون نقاشی خوشگلی که دیانا کشیده چه خوبه که این همه وقت میذاری براش آفرین ما هم بعضی وقتا دو تایی قصه میگیم یعنی یه خط من و یه خط اون در حال یکه نمیدونیم آخرش به کجا میرسه ولی خوب تموم میشه دیگهراستی تو خودت ذهن خلاقی داری که به دخترت هم داری کمک میکنی به اوج برسه اگه یکی مثل من ا زخودش چندان ایده ای نداشت از کجا میتونه کمک بگیره سایتی کتابی استادی کلاسی میشه باشه که خلاقیت خودت رو هم اول ببره بالا

سلام عزیزم خیلی لطف داری متشکرم. کلاس که نمی دونم ولی کتابهای ادوارد دوبونو کتابهای خوبی هستند مثل شش کلاه تفکر... از اینکه یک خط مامان قصه بگه یک خط بچا خیلی خوشم اومد سعی می کنم پیاده اش کنم مرسی دوستم نیایش گل رو ببوس
الهه
25 شهریور 92 16:32
عجب ایده خوبی دوستم. آلا خیلی علاقه ای به نقاشی های موضوعی نداره. یعنی کلآ هنوز نقاشی هاش نقوش واضحی نیستند اما این ایده خیلی خوبه. اگه موافقی تو پست آلا لینکشو بذارم


بله عزیزم موافقم و متشکرم .... آلای عزیز رو ببوس
مامان سمانه
28 شهریور 92 22:12
زینب جان یه فعالیت دیگه ای که من با پسرم انجام میدم (پسرم 5 سالشه البته 2 هفته دیگه)من .پسرم نوبتی یه شکل هندسی میکشیم بعد هر ی به ذهنش میرسه با اون شکل درست میکنه خیلی جالبه مخصوصا با تصورات نامتناهی بچه ها


دوس عزیزم از ایده بسیار خوبت متشکرم حتما این تجربه را خواهیم داشت
مامان سپهر
29 شهریور 92 8:35
سلام به زینب عزیز و دیانای نازنینم.من همیشه مطالب مفیدو کاربردیتون رو میخونم و خیلی بدردم میخوره ازتون از صمیم قلب متشکرم اما منو ببخشید توی پیام گذاشتن خیلی تنبلم.لطفا تجربه هاتون رو بیشتر بنویس من عاشق مامان و دختری چون شما هستم تا ما هم بیشتر استفاده کنیم باز هم از وقتی که میذاری و مینویسی سپاسگذارم.با بهترین آرزوها


دوستم سلام و سپاس فراوان از این همه لطف... سعی خودم رو می کنم عزیزم
مامان زینب
29 شهریور 92 18:55
دمش گرم بابا خیلیییییییییییی عالییییی بود
هزار ماشالا


مرسی خاله مهربون
ویدا
30 شهریور 92 2:02
غیر از این که ایده جالبی بود من عاشق اون قصه فی البداهه ات شدم که حرف نداشت


متشکرم ویدای نازنین
forough
7 مهر 92 20:48
Afarin dostam, ma in roza kheili bazi kam avordim,shoma age ide dari benevis ta ma halash ra bebarim


خودت حرفه ای فروغ جان تو اختراع بازی...
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زنگ تجربه می باشد