افکار خودمانی
یک ماهی می شود که پست جدیدی نگذاشته ام این روزها بیشتر ذهنم درگیر چیزهایی از این قبیل است که دارم با دیانا چه می کنم؟ کجا باید بایستم و کی باید حمایتش کنم و کی به حال خودش رهایش کنم .
یک بار یک خانم مشاور به من گفت چرا فکر می کنی باید دیانا را حمایت کنی؟ این یعنی اینکه تو خودت احساس نیاز به حمایت می کنی و از عهده کارهای خودت برنمی آیی و حالا فکر می کنی دخترت را باید حمایت کنی.
گیرم که من نیاز به حمایت دارم پس تنها کاری که می توانم بکنم این است که روی خودم کار کنم و دخترم را به حال خودش بگذارم؟
امروز جزوه آقای سلطانی (کودک متعادل) را می خواندم. از صبح با خودم کلنجار می روم که چگونه به دخترم دید مسوول داشتن را بیاموزم. اصلا اینها را چطور می شود آموخت وقتی خودم دید مقصر دارم و در جامعه ای زندگی می کنم که غریب به اتفاق دید مظلوم داریم.
آیا تنها پذیرفتن کودکم کافی است؟ اینکه بدانی به لحاظ فیزیکی ضعیف است و کمی هم ترسو است و یا تو سری خور است و لجباز و ... کافی است؟
گاهی در شناختن خوب و بد مشکل دارم و گاهی در پیاده کردن یک فکر یا هنجار.
این روزها خوب می دانم که خیلی کم با دیانا بازی می کنم بیشتر به فکر خیاطی کردن و خانه تکانی و ... هستم. دغدغه های آخر سالم از جنس پول و گرانی و بچه دوم و ... است.
خیلی بهم ریخته می نویسم چون همینقدر شلوغ و بهم ریخته فکر می کنم.
خوشبختانه برنامه های گروه همبازی همچنان به پا است و بچه ها تعاملات بهتری با هم دارند.