دیانادیانا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره
دنا، سوفیا و ماندانادنا، سوفیا و ماندانا، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

زنگ تجربه

از تخیل تا واقعیت...

1392/9/12 10:26
نویسنده : زینب
3,268 بازدید
اشتراک گذاری

فکر می کنم دیانا یک سال و نیم کمی بیشتر یا کمتر داشت. یک روز که برادرم در خانه ما بود و من مشغول کارهای روزانه در آشپزخانه بودم، صدای دیانا و برادرم را می شنیدم که داشتند بر روی کاغذهایی که روی دیوار برای همین منظور نصب کرده بودیم، نقاشی می کشیدند.

"دایی دمش رو بلند کشیدی" ، "دایی گوش هم براش بکش"، " دیانا حالا تو رنگش کن" ...اینها بخشی از جمله هایی بود که بین دیانا و دایی اش رد و بدل می شد. کنجکاو شدم که چه می کشند. وقتی که پیش آنها رفتم با تعجب دیدم که نه مدادی هست و نه ماژیکی. آن دو با انگشتهایشان که در رنگهای خیالی می زدند داشتند نقاشی می کشیدند. آنقدر دخترک ما با دقت به این نقاشی خیالی نگاه می کرد که من چند بار به صفحه کاغذ خیره شدم تا شاید تصویری پیدا کنم. 

این برنامه ادامه داشت و دارد. من آن روزها باور داشتم که دیانا نیازی به اسباب بازی ندارد. او می توانست بدون اسباب بازی و تنها با کسی که این همه تخیل را درک می کرد و باور داشت بازی کند.

حالا هم تخیل نقش اول را در تمام بازیهایمان بازی می کند. اما این روزها یک چیز دارد تغییر می کند. اگر تا دیروز وقتی دیانا به آشپزخانه می آمد و تخم مرغ می خواست و من فقط دستم را دراز می کردم و چند تا تخم مرغ خیالی به او میدادم، امروز میگوید: "نه مامان واقعی بهم بده".

حالا می خواهد همه چیز را واقعی تجربه کند. تخم مرغ، آرد، کیسه برنج، ظرفهای حبوبات و ... .

وقتی دستهایش را تا آرنج در کیسه برنج فرو می برد و بعد باز هم راضی نمی شود و پاچه های شلوارش را بالا می زند و جفت پا داخل کیسه می شود، من فقط می توانم نگاهش کنم و از دیدن این همه تجربه ناب لذت ببرم. یا وقتی تخم مرغ را با آرد مخلوط می کند و به دست و پاهایش می مالد، لبخندی که از این همه تجربه ناب او بر لبم می نشیند برای من کافی است.

بله ... حالا او می خواهد تخیلش را به واقعیت نزدیک کند، میخواهد تجربه کند. گاهی این تجربه ها و خواسته های دیانا برایم سخت می شود. با باورهایی که با آن بزرگ شده ام در تضاد است. آیا اسراف نیست؟ و بعد به خودم می گویم او میخواهد تجربه کند و تجربه کردن بدون استفاده از مواد مختلف و خرابکاری و بهم ریختن پیش نمی آید. نمی شود دستها را تمیز نگه داشت و بعد تجربه های بیشمار هم داشت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

سميه
12 آذر 92 14:33
سلام بانو مثل هميشه عالي بود . ولي ديانا از يك سال و نيمگي جمله مي گفت آخه دختر من فقط كلمه ميگه
زینب
پاسخ
متشکرم دوستم از لطفت.... بچه ها با هم خیلی متفاوتند. دیانا خیلی زود به حرف اومد
الهه مامان یسنا
13 آذر 92 8:55
عزیزم این همه صبوری تو برای من رشک برانگیزه زینب جان...راستی اون بازی کارتهای حافظه بود که گذاشته بودی ، ما هم درستشون کردیم و بازی میکنیم و چقدر هم یسنا این بازی رو دوست داره. مرسی دوست خوبم که این همه ایده های خوب میدی بهمون
زینب
پاسخ
موفق باشی عزیزم خودت خیلی ماهی که همه رو خوب میبینی
پپر پريا
13 آذر 92 12:05
سلام خسته نباشيد من اومدم با كلي سوال . من باردارم هنوز ني ني هم متولد نشده اما گفتم بهتره اطلاعات مربوط به قبل يك سال را حالا كه هنوز سرم گرم نشده شروع كنم جمع بندي كنم . در مورد فلش كارت ها من خيلي گيج شدم . زير يك سال مي شه استفاده كرد ؟ بعد بايد روزي 100 تا فلش كارت بهش نشون بديم كه تا سه روز تكرار كنيم بعد يك سري جديد ؟ بعد اين فلش كارت عكس هست با نوشته ؟ مي شه ب جاي فلش كارت پاورپوينت گذاشت ؟ واقعا توي زمان خواندن كوچولوي شما اثرگذار بود ؟
زینب
پاسخ
راستش من فلش کارتها رو بعد از یک سال استفاده کردم و در یک مدت کوتاه و الان کلا اون روش رو کنار گذاشتم ...فکر کنم به دنبال این باشی که با بچه گلت چه بازیهایی می تونی بکنی بهتره
مامان زهرا
13 آذر 92 17:13
سلام دختر منم دو سال و سه ماهشه ولی جمله نمیتونه بگه .درضمن من اصلا نمیتونم تحمل کنم دخترم از این کارا کنه .چون جنبش هم کمه دیگه سر و پا که هیچی خونرو هم خمیری میکنه.واگه یه بار دیگه امکانش نباشه خمیر درست کنیم بهونه گیری میکنه و خودش دست بکار میشه. چکار کنم که شرایط رو درک کنه و با اون شرایط کنار بیاد مثلا اگه الان از خمیر بازی لذت ببره دیگه حاضر نیست بازی جدیدی تجربه کنه و همیشه همون خمیر رو میخواد.ازاسباب بازی که زود زده میشه
زینب
پاسخ
ببخشید دوست عزیز من چه چیزی رو باید بگم وقتی خودتون میگین اصلا نمی تونین تحمل کنین؟؟؟؟ راستش من هم میدونم این کارها حوصله می خواد و صبر زیاد و من اصلا ادعا ندارم که خیلی باحوصله ام ولی سعی می کنم فقط همین... 1- بچه ها با هم کلی فرق می کنن و نمی شه دو تا خواهر یا برادر رو با هم مقایسه کرد چه برسه به دو تا بچه تو دو تا خانواده متفاوت. به موقع حرف میزنه نگران نباش دوستم ولی براش زیاد کتاب بخون.2- براش فضا رو مشخص کن مثلا تو حموم یا آشپزخونه و از اون موضع با مهربانی و صبوری تمام کوتاه نیا و بهش اینقدر آرد و آب بده تا سیر بشه از این بازی....
یسنا
14 آذر 92 0:14
عزیزم چرا اسراف بشه، با آرد و تخم مرغ و چندتا چیز دیگه یه جور نون خیلی خوشمزه تو فر میشه پخت. برای ورز دادن هم که دیانا جان حضور دارن. دستورش تو نت هست. تازه اینجوری یه چیز جدید هم یاد میگیره. پخت نان!
زینب
پاسخ
متشکرم دوستم از راهنمایی ات... ما با هم آشپزی هم می کنیم و کیک ساده میدم دیانا درست میکنه ولی گاهی فقط می خواد یک چیزی رو خودش تجربه کنه ...
اكرم مامان رها
16 آذر 92 11:31
سلام عزيزم خيلي خوشحال شدم كه به ما سر زدي و برام پيام گذاشتي خوشحال ميشم اگه وقت كردي بازم بياي و نظراتت رو برام بنويسي هميشه از خوندن وب شما لذت ميبرم و ايده هاي خوبي ميگيرم ، در مورد اسراف هم به نظر خودم در مقابل تجربه اين ناز نازيها ارزش رو داره و در حقيقت اسراف نيست پس نبايد خودمون رو ناراحت كنيم
عطیه
17 آذر 92 16:46
سلام دوست عزیز لذت بردم از تجارب مادریتون، منم منتظرم با بهار دخترم بیاد من همیشه به دیگران میگم در دوران کودکیم واقعا کودکی کردم با داشتن مادر مهربون حکیمی که عالی براومد از پس ما بچه ها. خیلی راحت میذاشت لذت ببریم از بازی های ریخت و پاش و هوار زدنامون با همسن و سالامون... وسایلش شده بود وسایل بازی ما و تو خاله بازی های خواهرانه مون ناهار و شام می پختیم گاهی هم خیلی بدمزه ولی لذتی داشت. و همین که مادرم باعث ثبت این لذت در دل و جانم شده یعنی درست بوده شیوه ی تربیتیش و منم قدردانشم و عاشقش. معتقدم وقتی در من کودکی داره رشد می کنه به منم فرصت رشد کودکانه دیگه ای داده شده و قراره با کودکم کودکی کنم دوباره. ببخشید زیاده گویی کردم
زینب
پاسخ
چه فرصتهای شیرینی داشتی عطیه جان درکنار چنین مادر... حتما حتما تو هم مادر بسیار خوبی هستی ... موفق باشی و از بودن کودکت و حضورش در وجودت لذت ببر به تمام معنا
الهه
19 آذر 92 8:55
چقدر این تخیل و واقعیت بچه ها شیرییییییییینه. آلا شدیدآ علاقمند شده به کیک و کاپ کیک پزی. کلی هم از ترکیب مواد لذت میبره. زینب جانم دارم کمی به حرف های اون روز تو کاخ نیاوران میرسم. آموزش های ما هم داره تغییر جهت میده )
زینب
پاسخ
ما هم دوستم زمان زیادی را به کیک و کاپ کیک و ... اختصاص میدهیم و لدت هم بسیار می بریم.... موفق باشی دوستم از نیاوران گفتی چقدر دلم هوای تو آلا و یک مکان پر درخت کرد...چقدر آلا و دیانا از روی اون تپه با هم غلتیدن و پایین اومدن
عطیه
20 آذر 92 13:29
سلام دوباره دوست خوبی برای تجربه کسب کردن هستید، پس بی اجازه دوست ما شدید
زینب
پاسخ
موفق و موید باشید دوستم
محمد
20 آذر 92 13:45
با سلام وبلاگتونو اتفاقی دیدم و بعد از کلی مرور مطالب وبلاگ شما باید عرض کنم آفرین به این همه عشق و صبوری شما و بزرگواری شما که انقدر مسولانه و مهربان این تجربیات را در اختیار دیگران گذاشته اید، واقعا باید الگو باشید و بگمکه خدا شمارو خیلی خیلی دوست داره، سایه شما بالای سر خانه و دیانا، موفق باشید
زینب
پاسخ
از لطف بسیارتان سپاسگزارم
مامان نیایش
22 آذر 92 12:10
عزززززززززیززززززززززززم خیلی جالبه نیایش هم همین طوره گاهی تخیل رو دوست داره گاهی هم میخواد همه چیز رو واقعیه واقعی تجربه کنه ولی تو خیلی صبوری زینب جان بهت غبطه میخورم و البته خوشحالم که دوست خوبی مثل تو رو به لطف فریبای عزیز پیدا کردم که اینقدر میتونم از تجربه های خوبش استفاده کنم ممنونم گلم
زینب
پاسخ
زهره عزیزم خیلی خیلی لطف داری... ببوس نیایش گل دوست داشتنی رو
مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
30 آذر 92 18:41
یلداست بگذاریم هر چه تاریکی هست هرچه سرما و خستگی هست تا سحر از وجودمان رخت بربندد امشب بیداری را پاس داریم تا فردایی روشن راهی دراز باقیست . شب یلدا مبارک![بوسه][بوسه]
زینب
پاسخ
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زنگ تجربه می باشد