ماشین دکمه دار...
زیر پل سید خندان ایستاده بودیم و منتظر تاکسی و دیانا با شوق فراوان به اطرافش نگاه می کرد...
دیانا: مامان اسم اون ماشین دکمه دار چیه؟
مامان:( انگشت کوچک دیانا را دنبال کردم...) پیکان دخترم
دیانا: من دوست دارم پیکان سوار بشم
مامان: چرا عزیزم؟
دیانا: چون دکمه داره روی درش خوشم میاد. من دکمه رو فشار بدم درش باز بشه...
مامان( یعنی من فدای این دوست داشتنهای تو شوم...): باشه عزیزم اگه شد پیکان سوار میشیم
یک پراید آمد و ما هم که نمی خواستیم کنار خیابان جا خوش کنیم سوار شدیم...دیانا هم زد زیر گریه که پس من کی دکمه درش رو بزنم این ماشین که دکمه نداره و ...
مامان: عزیزم مشهد هم می تونیم سوار بشیم ... پیکان همه جا هست ...
و دیانا همچنان اندر خم فشار دادن دکمه در پیکان مانده بود تا دیشب که از حرم بر می گشتیم وقتی بابا ابوذر میخواست تاکسی بگیره من یادآوریش کردم که پیکان باشه تا دخترکمان به مراد دلش برسه.
خلاصه دیانا زودی دوید و دکمه در پیکان رو فشار داد ... مگه به این راحتی باز میشد آخه؟...با کمک هم بازش کردیم و دیانا تا خانه روی ابرها بود و پرواز می کرد از بس خوشحال بود...
حسرت می برم به دلخوشی های به ظاهر کوچکت عشق من...