مهد کودک
چند روزی است که کتاب "می می نی تو مهد کودک ..." توجه دیانا را به خود جلب کرده است. هر شب موقع خواب از من می خواست که او را به مهد ببرم و البته خودش می گفت که شاید آنجا را دوست داشتم و دلم خواست با بچه ها بازی کنم. تا اینکه امروز به مهدی در محله خودمان رفتیم. این مهد را قبلا یکی از دوستان دست اندرکار بچه ها به من معرفی کرده بود. فضای تمیزی داشت و مربیان و مدیر خوشرویی که احساس بسیار خوبی به آدم می دادند. از همان اول دیانا وارد کلاس شد و بدون هیچ حرفی و بهانه ای خودش را به خمیرهای بازی رساند و مشغول شد. و من هم ساعتی را به گفت و گو با خانم مدیر گذراندم و ایشان هم از هیچ توضیحی مذایقه نکردند. دآد
با تمام تعریفهایی که از مادران می شنیدم و به نظرم شیوه کار این مهد بسیار متفاوت و مدرن تر بود ولی باز هم چیزهایی در ذهنم هست که با وجود اشتیاق بسیار دیانا برای مهد رفتن، دو دل هستم.
انگار می ترسم آموزش دخترم را به دیگران بسپارم شاید می ترسم که من جا بمانم و لذت یاد دادن به دخترم را از دست بدهم.
وقتی اسم آموزش می آید از خودم می پرسم چگونه آموزشی؟ من که تا به حال سعی کردم به دخترم نقاشی کشیدن را نیاموزم و او هر چه می کشد از وجود خودش می تراود و دیده ها و شنیده هایش را روی کاغذ پیاده می کند. آیا دیگران هم با او چنین می کنند؟ خلاقیتش را با آموزش مستقیم کور نمی کنند؟ و خیلی چیزهای دیگر از این دست...
براستی دیانا در سن کمتر از سه سال و نیم نیاز به مهد و کلاس دارد و یا فقط بازی برای او کافی است. همین که گروهی از دوستان را دارد و هفته ای یک بار آنها را می بیند، به پارک می رود و بازی می کند و با مادر و پدرش در خانه بازی می کند، برایش کافی است؟
از گفته و رفتارهای دیانا اینطور به نظرم می رسد که این مقدار برایش کافی نیست یعنی راضی اش نمی کند بیشتر دلش میخواهد وارد جمع بچه ها بشود و وقتی وارد فضاهای اجتماعی خصوصا کودک محور می شود بسیار خرسند است. معلم بازی دوست دارد و دلش میخواهد به مهمانی برود تا با بچه ها بازی کند. دیگر مانند قبل در جمع ها به من نمی چسبد و رها و آزاد دنبال بچه ها ی بزرگ تر از خودش می دود و از آنها می خواهد که او را هم در جمعشان راه دهند و با او بازی کنند.
سوال دیگری برایم پیش می آید که من تا کجا و کی و می توانم آموزش دیانا را تحت کنترل خودم داشته باشم ، تا کی می توانم در زندگی اش مداخله کنم و برایش حد و مرز بگذارم و دوستانش را مشخص کنم و با او بازی کنم و ...
هنوز خیلی ذهنم مشغول است و نمی دانم چه تصمیمی بگیرم.