دیانادیانا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره
دنا، سوفیا و ماندانادنا، سوفیا و ماندانا، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

زنگ تجربه

مهد کودک

1392/3/22 19:16
نویسنده : زینب
3,116 بازدید
اشتراک گذاری

چند روزی است که کتاب "می می نی تو مهد کودک ..." توجه دیانا را به خود جلب کرده است. هر شب موقع خواب از من می خواست که او را به مهد ببرم و البته خودش می گفت که شاید آنجا را دوست داشتم و دلم خواست با بچه ها بازی کنم. تا اینکه امروز به مهدی در محله خودمان رفتیم. این مهد را قبلا یکی از دوستان دست اندرکار بچه ها به من معرفی کرده بود. فضای تمیزی داشت و مربیان و مدیر خوشرویی که احساس بسیار خوبی به آدم می دادند. از همان اول دیانا وارد کلاس شد و بدون هیچ حرفی و بهانه ای خودش را به خمیرهای بازی رساند و مشغول شد. و من هم ساعتی را به گفت و گو با خانم مدیر گذراندم و ایشان هم از هیچ توضیحی مذایقه نکردند. دآد

با تمام تعریفهایی که از مادران می شنیدم و به نظرم شیوه کار این مهد بسیار متفاوت و مدرن تر بود ولی باز هم چیزهایی در ذهنم هست که با وجود اشتیاق بسیار دیانا برای مهد رفتن، دو دل هستم.

انگار می ترسم آموزش دخترم را به دیگران بسپارم شاید می ترسم که من جا بمانم و لذت یاد دادن به دخترم را از دست بدهم.

وقتی اسم آموزش می آید از خودم می پرسم چگونه آموزشی؟ من که تا به حال سعی کردم به دخترم نقاشی کشیدن را نیاموزم و او هر چه می کشد از وجود خودش می تراود و دیده ها و شنیده هایش را روی کاغذ پیاده می کند. آیا دیگران هم با او چنین می کنند؟ خلاقیتش را با آموزش مستقیم کور نمی کنند؟ و خیلی چیزهای دیگر از این دست...

براستی دیانا در سن کمتر از سه سال و نیم نیاز به مهد و کلاس دارد و یا فقط بازی برای او کافی است. همین که گروهی از دوستان را دارد و هفته ای یک بار آنها را می بیند، به پارک می رود و بازی می کند و با مادر و پدرش در خانه بازی می کند، برایش کافی است؟

از گفته و رفتارهای دیانا اینطور به نظرم می رسد که این مقدار برایش کافی نیست یعنی راضی اش نمی کند بیشتر دلش میخواهد وارد جمع بچه ها بشود و وقتی وارد فضاهای اجتماعی خصوصا کودک محور می شود بسیار خرسند است. معلم بازی دوست دارد و دلش میخواهد به مهمانی برود تا با بچه ها بازی کند. دیگر مانند قبل در جمع ها به من نمی چسبد و رها و آزاد دنبال بچه ها ی بزرگ تر از خودش می دود و از آنها می خواهد که او را هم در جمعشان راه دهند و با او بازی کنند.

سوال دیگری برایم پیش می آید که من تا کجا و کی و می توانم آموزش دیانا را تحت کنترل خودم داشته باشم ، تا کی می توانم در زندگی اش مداخله کنم و برایش حد و مرز بگذارم و دوستانش را مشخص کنم و با او بازی کنم و ...

هنوز خیلی ذهنم مشغول است و نمی دانم چه تصمیمی بگیرم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

زینب
23 خرداد 92 1:10
زینب جان فکر می کنم تجربیات ما محدود است کودک نیازمند اجتماع و برخوردهای جدی و گاهی خشن است تا بیاموزد زیستن را
در ضمن شک نکن مربی مهد هم 1مادر دلسوز شاید باشد
بدون هرگز پشیمان نمی شوی


متشکرم از راهنمایی ات
نسیبه
23 خرداد 92 8:11
سلام زینب جان. دختر من هم دقیقا مثل دیانای گل از 2 سال و 5 ماهگی با اشتیاق و اصرار خودش بردم مهد ولی از رفتنش به مهد خوشحاله و خیلییییییییییییییییییی چیزهای مثبت و گاهی منفی یاد می گیره که فکر می کنم لازم باشه برا بچه ها . آموزش ها رو من خودم به بینظیر داده بودم و همه براش تکراری بود اماااااااا از بودن با بچه ها لذت می بره.به نظر من رفتن به مهد خیلییییییییی براش مفیده نه از نظر آموزش بلکه از نظر مهارت های زندگی که از آموزش بسیار مهمتره.بچه های ما تو خونه تو محیطی آروم هستند امااا تو مهد همه جور رفتاری وجود داره و بچه یاد می گره با هر شخصی چگونه رفتار کنه.امممممممممما عیب بزرگ مهد مریض شدن مکرر بچه هاست.دختر من تمام این نه ماه یا سرما خورده یا از نظر گوارشی مریض بوده و دکترش می گفت به خاطر مهد است و بدنش کم کم مقاوم می شه.


نسیبه عزیزم متشکرم از راهنمایی های مفصل و کاملت !
مامان نیایش
23 خرداد 92 15:11
وبلاگت عالیه خانمی مرحبا خوشحالم که دیر تراز این آشنا نشدم خدا رو شکر که دوست خوبی مثل تو رو دارم خصوصیی


مرسی عزیزم ما هم با وجود شما دوستان گل خوشحالیم
سوده
23 خرداد 92 15:15
سلام مامان دیانای عزیز . من وبلاگتون رو همیشه پیگیری میکنم . شاید حرف ها و سوالات من از شما ربطی به این مطلبتنون نداشته باشه ، اما من شما رو برای سوالاتی که توی ذهنم هست مناسب دیدم امیدوارم جوابم رو بدید.
سوال اولم اینه که شما وقتی دیانا هم سن بچه من بود یعنی 17 ماه چه آموزش هایی رو براش داشتید ؟
سوال دوم : شما هم میشد مثل من گاهی اوقات اصلاً در روز یا هفته هیچ آموزشی براش نداشته باشید ؟ و فقط کارهای خود بچه رو کنترل کنید ؟ ( البته شاید سوال دومم فقط برای آروم کردن فکر ناراحتم باشه چون یه موقع هایی خودم از اینکه همش به کودکم چیز یاد بدم و از هر چیزی جلوی راهم برای آموزش استفاده کنم خسته میشم )

سوده عزیز متشکرم که مطالب را پیگیری می کنی . یک مشکلی ما مادرهای ایرانی داریم ( اینکه می گویم ایرانی چون با مادرهای ایرانی در ارتباطم و در خیلی ها دیدم شاید غیر ایرانی ها هم همین بیماری را داشته باشن!!!) که بهش میگم خودآزاری ایده آل گرا!!! چرا چون همه ما به شکلی هر کاری که انجام میدیم برای بچه ها مون باز هم فکر می کنیم کم هست و الان وقت را هدر دادیم.... شاید که نه حتما بهتر است کودک را به عنوان یک موجود زنده که راه تکامل و برنامه آن در وجودش قرار داده شده است بشناسیم و او را زمانهایی رها و آزاد بگذاریم تا برای خودش بچرخد و بگردد و کشف کند. همه چیز آموزش نیست اینها را به خودم هم می گویم چون هست زمانهایی که دچارش می شوم. آرام صبور با حوصله و مهربان باش با دخترکت عزیزم کافی است... برای یک نوپای 17 ماهه نقاشی با مواد خوراکی آب بازی شناسایی حبوبات و غلات و صداها و کلیه وسایل بی خطر آشپزخانه می تواند بهترین وسیله بازی باشد و حتی خمیر بازی به شرطی که خودت بسازی. وفق باشی
مامان
24 خرداد 92 18:13
سلام به نظرم هیچ چیز به اندازه بازی با بچه ها برای بچه خوب نیست کمترینش بالا بردن هوش اجتماعی بچه است که الان میگن از هوش فکری مهمتره
یه سوال دارم با وجود کارهای خونه و برنامه های شخصی چطور به کار با بچه به این حد میرسید؟
از وبلاگ خوبتون تشکر میکنم

نظرتون چیه که دیانا رو بفرستم مهد یا نفرستم؟ متشکرم از نظر لطفتان

طاهره
25 خرداد 92 8:26
سلام خاله .ماشاء اله ب این همه فعالیت مفید
یک سوال داشتم اینکه شما اجازه میدید دیانا برایخودش هرکاری بکنه وقتی میرید بیرون و خونه اقاوام و دوستان . با انتظاری که اونا دارند و نمی خوان خونشون کثیف بشه یا جواب کنجکاوی بچه شما رو با از دست دادن وسایلشون بدن چه می کنید ؟؟؟؟؟؟
در مورد مهد به نظرم اگر چند روز در هفته مهد رو تجربه کنه خوبه بالاخره دیانا باید وارد جامعه بشه واگر مهارت این موضوع رو نداشته باشه با مشکل روبرو میشه


از راهنمایی برای مهد متشکرم ...
آرام مامان سورنا
27 خرداد 92 12:06
زينب عزيز، سلام من بيش از يكسال است كه خواننده خاموش وبلاگ شما هستم خيلي از مطالب مفيد وبتون استفاده كردم . عزيزم در مورد مهد كودك، من معتقدم كه بچه ها از سن سه سالگي نياز به بودن در گروههاي هم سن خودشون دارند تاعلاوه بر آموزش، مهارت هاي زندگي را نيز ياد بگيرند( بعد از مشاوره با روانشاس و پزشك سورنا به اين نتيجه رسيدم).
من سورنا رو دو ماه پيش بعد از كلي تحقيق يك مهد كودك گذاشتم كه دقيقاً عين دو ماهو مريض بود دكترش توصيه كرد فعلاً مهد نفرستم چون بدنش ضعيف شده البته چون من شاغلم مجبورم كه مهد بفرستمش ولي فعلاً تصميم گرفتم تا سه سالگي خونه باشه و از سال بعد بره مهد كودك.

سلام آرام عزیزم. خوشحالم که اینجا برات مفیده و استفاده می کنی و همچنین از راهنمایی هات متشکرم کم کم دارم به نتایجی می رسم که حتما در پستی خواهم گذاشت
مامان فاطمه زهرا
28 خرداد 92 0:04
با سلام من هم مشکل شما را در رابطه با دختر سه ساله ام دارم و او عاشق با بچه ها بودن هست برای همین تصمیم گرفته ام او را ساعتی به مهد ببرم و در آن زمان سعی کنم آنجا و در کنارش باشم به نظر من کارگاه های مادر و کودک هم گزینه خوبی است امیدوارم تصمیم درستی بگیرید و ما هم...راستی ما رو هم بی خبر نگذارید شاید چراغی هم برای ما باشد


متشکرم عزیزم از همدلی و راهنمایی من مشهد زندگی می کنم و چیزی راجع به کارگاه های مادر و کودک نشنیده ام
الهه
29 خرداد 92 22:24
وااااای زینب تو هم در این مورد نوشتی بالاخره!!!!
منم ترس تو رو دارم زینب. ترس از اینکه رفتارها با آلا چطور خواهد بود در نبود من!
آلا هم شدیدآ علاقه داره که تو محیط مهد باشه، البته نمی دونم اگه من اونجا نباشم هم دوست داره تنها بمونه یا نه! اما مشکل این جاست که می ترسم تلاش هام برای تربیت درست رفتاری و اخلاقی و آموزشی آلا بر هم بریزه.
کسی به من می گفت: تو نسبتآ موفق بودی در زمینه تربیت آلا و آرامش کودکت. اما کار سختی در پیش رو داری. چون باید مراقب باشی مهد و مدرسه این آرامش رو ازش نگیرن!!
می دونم که بالاخره آلا وارد محیط میشه و خیلی چیزها رو یاد میگیره. می دونم که اصلآ نمی خوام بچه مو تحت کنترل خودم بگیرم.
بحث سر حد و مرز قرار دادن نیست زینب. بحث از بین رفتن یه سری مسائلی هست که ما خیلی براشون زحمت کشیدیم. فک می کنی چند درصد مربی ها مثل تو اهمیت میدن به این قضیه که دیانا حتمآ از خودش نقاشی بکشه و الگو برداری نکنه؟!!!
به نظرم خیلی کم. حالا موضوعی که پیش میاد اینه که تو بگی خب بالاخره که اینجوری میشد. یا بخوای جلوی این موضوع بایستی. چون سه سال و نیم براش زحمت کشیدی. چون سه سال و نیم در برابر تمام خواسته های دیانا که فلان چیز رو بکش ایستادی و گفتی خودت بکش!
زینب از اینکه بشنوم همه بچه ها با این شرایط هستند آلا یا دیانا هم همین طور؛ خسته ام و منزجر!!!!
نمی دونم چه باید بکنم؟ اگه به نتیجه رسیدی به منم خبر بده دوستم. می بوسمت. دلم برات تنگه!
راستی من هفته پیش یک روز اومدم مشهد. نشد بهت خبر بدم. برای شادی نیومده بودم آخه

سلام عزیزم امیدوارم که به هر دلیلی که به مشهد اومدی به خیر و خوشی گذشته باشه ... کمی نگرانم کردی عزیزم. ما همیشه با آغوش باز منتظر تو و آلای عزیز و حتی همسر گرامی ات خواهیم بود.
هنوز هم خیلی مشغولشم. یک دختر بچه اجتماعی ( البته از نظر مادرش!!!) که بسیار مشتاق رفتن به مکانهای اجتماعی است و یک مادر نگران و سردرگم که ایا صحیح است یا نیست
فکر میکنم زندگی ساده تر از این هست که فکر می کنیم و البته پیچیده نیز هم!!! بیشتر خواهم نوشت....
الهه
30 خرداد 92 22:47
زندگی سهل ممتنعه! بهش که خیلی فک کنیم سخت به نظر میاد! خیلی زیااااد که بهش فک کنیم مغز درد می گیریم و میفهمیم انقدر درگیر شدن نتیجه بخش نیست!
.
مشهد ... پسر عمه مادرم فوت شدن. شاید شنیده باشی. حاج آقا رضا انصاریان
خیلی ناگهانی بود زینب. خیلی دوسش داشتیم همگی


خدایش بیامرزاد. براتون دعای صبر میکنم تنهای کاری که ازم بر میاد. از دست دادن عزیز خیلی سخته
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زنگ تجربه می باشد