دیانادیانا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره
دنا، سوفیا و ماندانادنا، سوفیا و ماندانا، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

زنگ تجربه

یک صبحانه متفاوت!!!

1392/7/4 12:44
نویسنده : زینب
3,408 بازدید
اشتراک گذاری

دیانا صبح که از خواب بیدار می شود بیشتر اوقات کمی دیر هوشیار می شود ( یا به قول معروف دیر ویندوزش بالا می آید) و من باید کلی حرفهایم را تکرار کنم و برنامه بچینم تا دخترکم دست و رو شسته سر میز صبحانه حاضر شود.

امروز صبح که زودتر از همیشه بیدار شد به او گفتم "دیانا بیا یک جور دیگه صبحانه بخوریم. باشه؟" دخترکم بلافاصله گفت روی زمین بخوریم و من فهمیدم یک دلیل تعلل صبگاهی اش این است که پشت میز خیلی فضا برایش بسته می شود و او دلش می خواهد روی زمین باشد تا ما بین لقمه ها درازی بکشد و بازیی بکند و ...( البته همه اینها را تنها از پیشنهادش متوجه نشدم، پیش زمینه های قبلی هم داشتیم!!!)

گفتم" باشه دیگه میشه چکار کنیم؟ " گفت " تو اتاق من بخوریم" من هم استقبال کردم و پیشنهاد آخری را من دادم که حسابی سر ذوقش آورد و دست به کار شد.

.

.

.


به او گفتم" دوست داری تو ظرفهای اسباب بازی تو صبحانه بخوریم؟" و دخترک آفتابی ما (که گاهی بهانه ها و گریه های صبحگاهی اش برای ندیدن خورشید خانم است!!!!) به سرعت ظرفهایی را که دوست داشت جدا کرد و با کمک هم حسابی شستیمشان و سفره را در دنیای پر انرژی دیانای عزیزم پهن کردیم.

سعی داشت برای خودش لقمه بسازد و ما هم نگاهش می کردیم و گاهی لقمه ای آماده زیر دستش می گذاشتیم. انگار با این چاقوهای کوچولو کارها بهتر پیش می رفت.


وسط صبحانه دستی هم به نقاشی برد و با پاک کنی که دوست نازنینش آتوسا به او داده بود تمرین پاک کردن کرد و ... از من هم می خواست لقمه در دهان عروسکش بگذارم .


این بود برنامه اول صبح چهارمین روز از پاییز 1392 ما.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مهسا مامان نورا
4 مهر 92 12:56
عزیزم افرین به شما چه ایده های جالبی رو به کار میبری مامانی دستت درد نکنه


لطف داری گلم ...
پریسا
4 مهر 92 14:55
سالها پیش وقتی کتاب "موج سوم "تافلر رو می خوندم و اینترنتی در کار نبود و ویندوزی اختراع نشده بود،"دهکده ی جهانی" عبارتی بود مبهم و رویایی...حالا می فهمم چقدر زندگی تو این دهکده خوشاینده!
ما هم مشتاقیم به دیدنتان...


عزیزم....
سوده
6 مهر 92 17:11
ایده قشنگی بود کاش بشه واسه دخترکم هم از این برنامه ها داشته باشم تا علاقه مند بشه به خوردن صبحانه ، آخه نیکای من بجز تخم مرغ چیز دیگه یی نمی خوره در وعده صبحانه .


حتما میتونی...
مامان اهورا
7 مهر 92 10:41
سلام...می تونم بگم بیشتر مطالب وب تون و خوندم....عالی بودن...من شما رو لینک کردم .و خیلی خوشحال میشم اگه شما هم من و لینک کنید...ممنون


سپاس عزیزم
حسنا
7 مهر 92 13:18
افرین چقدر فکر خلاقی داری موفق باشید عزیزانم


موفق باشی ... مرسی عزیزم
مامان نیایش
7 مهر 92 19:45
بازم مثل همیشه ایده های نو عالیه برای صبحانه خوردن خیلی خوبه ما هم یه بار شام رو تو اتاق نیایش خوردیم زینب جان ازت سوالی هم داشتم در باره ی اینکه چه جوری میتونم دوباره کاری کنم که نیایش تو اتاق خودش بخوابه هر چی فکرمیکنم می بینم نه برای اون بار اولی که خودش خواست شبا تو اتاقش بخوابه من شخصا کاری کردم نه برای اون زمانی که دیگه نخواست بخوابه نمیدونم چی شد یه هو که ترسش از تاریکی زیاد شد نمیدونم از جایی چیزی دیده یا شنیده بود که من بی خبر موندم فقط میدونم که به خاطر تاریکی نمیخواد که تنها بخوابه و همه چی رو به یه شکل عجیبی تشبیه میکنه مثلا حتی وقتی کنار من خوابیده و من دستم رو بالا برم رو سرم و پتو رومه صدام میکنه و میگه مامان میشه پتو رو بنداز ی من صورتت رو ببینم آخه شکل جغد شده !!!! من مجبورش نکردم تو اتاقش بخوابه سعی کردم رو تختیش رو عوض کنم پرده رو وسایل اتاقش رو جابه جا کردم براش شام خوردیم تو اتاقش خلاصه نمیدونم گفتم شاید شما چیزی به ذهنت برسه بانوی خوش فکر
الهه
8 مهر 92 0:13
صبحانه ای عاااااااالی
نوش جانتان


مرسی عزیزم
مامان آرشيدا قند عسل
8 مهر 92 11:16
عزيزم سلام مدتيه با وب شما آشنا شدم كتابهايي رو كه معرفي ميكنيد واقعاً خوب و بدرد بخور هستند بي نهايت از حسن نظرت سپاسگذارم خيلي ايده ها از وب شما گرفتم.
اين گلها تقديم به قلب مهربانت
و اين براي دياناي نازنين

متشکرم عزیزم. موفق باشید و برقرار
محبوبه
9 مهر 92 8:42
نوش جان گلم


مرسی خاله مهربون
مریم
10 مهر 92 10:36
سلام گلم،واقعا کارت خلاقانه بود...........نوش جانتان
من ازوبلاگ شما خیلی خوشم اومد وخیلی هم استفاده بردم وبااجازتون شمارو لینک کردم،ممنون میشم شماهم منولینک کنید


مرسی عزیزم ...
مامان نیروانا
14 مهر 92 14:34
سپاسگزارتم بی وقفه عزیزدلم. ایده های ناب تو رو قطعاً باید به کار بست و لذت برد. تو همون حس حضوری زینبم. همه جوره دوسِت داریم و دختر نازت رو


لطفت زیاده عزیزم... بازم مرسی از این همه انرژی مثبت ناب
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زنگ تجربه می باشد