یک صبحانه متفاوت!!!
دیانا صبح که از خواب بیدار می شود بیشتر اوقات کمی دیر هوشیار می شود ( یا به قول معروف دیر ویندوزش بالا می آید) و من باید کلی حرفهایم را تکرار کنم و برنامه بچینم تا دخترکم دست و رو شسته سر میز صبحانه حاضر شود.
امروز صبح که زودتر از همیشه بیدار شد به او گفتم "دیانا بیا یک جور دیگه صبحانه بخوریم. باشه؟" دخترکم بلافاصله گفت روی زمین بخوریم و من فهمیدم یک دلیل تعلل صبگاهی اش این است که پشت میز خیلی فضا برایش بسته می شود و او دلش می خواهد روی زمین باشد تا ما بین لقمه ها درازی بکشد و بازیی بکند و ...( البته همه اینها را تنها از پیشنهادش متوجه نشدم، پیش زمینه های قبلی هم داشتیم!!!)
گفتم" باشه دیگه میشه چکار کنیم؟ " گفت " تو اتاق من بخوریم" من هم استقبال کردم و پیشنهاد آخری را من دادم که حسابی سر ذوقش آورد و دست به کار شد.
.
.
.
به او گفتم" دوست داری تو ظرفهای اسباب بازی تو صبحانه بخوریم؟" و دخترک آفتابی ما (که گاهی بهانه ها و گریه های صبحگاهی اش برای ندیدن خورشید خانم است!!!!) به سرعت ظرفهایی را که دوست داشت جدا کرد و با کمک هم حسابی شستیمشان و سفره را در دنیای پر انرژی دیانای عزیزم پهن کردیم.
سعی داشت برای خودش لقمه بسازد و ما هم نگاهش می کردیم و گاهی لقمه ای آماده زیر دستش می گذاشتیم. انگار با این چاقوهای کوچولو کارها بهتر پیش می رفت.
وسط صبحانه دستی هم به نقاشی برد و با پاک کنی که دوست نازنینش آتوسا به او داده بود تمرین پاک کردن کرد و ... از من هم می خواست لقمه در دهان عروسکش بگذارم .
این بود برنامه اول صبح چهارمین روز از پاییز 1392 ما.