ترسهای کودکانه
مدتی است که دیانا واژه ترس را زیاد استفاده می کند. اول کمی نگرانم می کرد ولی بعد که بیشتر دقت کردم و از او راجع به ترسش توضیح می خواستم ، متوجه شدم که دخترکم واژه ترس را به جای خیلی از احساس ها و خواسته هایش بکار می برد.
مثلا صبح از خواب بیدار شده است و طبق معمول بابا ابوذر در خانه نیست. دیانا بی مقدمه می گوید: مامان من می ترسم.
.
.
.
مدتی است که دیانا واژه ترس را زیاد استفاده می کند. اول کمی نگرانم می کرد ولی بعد که بیشتر دقت کردم و از او راجع به ترسش توضیح می خواستم ، متوجه شدم که دخترکم واژه ترس را به جای خیلی از احساس ها و خواسته هایش بکار می برد.
مثلا صبح از خواب بیدار شده است و طبق معمول بابا ابوذر در خانه نیست. دیانا بی مقدمه می گوید: مامان من می ترسم.
مامان: از چی می ترسی دخترم؟
دیانا: از اینکه یکی دیگه پیشمون نیست؟
مامان: عزیزم من و تو الان با هم هستیم. ما تنها نیستیم.
دیانا: نه مامان یکی دیگه هم پیشمون باشه.
مامان: الان که می ترسی دوست داری چکار کنیم؟
دیانا: دوست دارم تو بغل بابا باشم.
مامان: آها... دوست داری بابا هم پیشت باشه؟
دیانا: آره
مامان: پس می تونی به جای اینکه بگی می ترسم بگی دوست دارم بابا هم خونه باشه.
.
.
و خیلی چیزهای دیگر از این دست. که دیانای من واژه ترس را برای توضیح خیلی چیزها حتی گرسنگی، تشنگی، خستگی و ... استفاده می کند و حالا من از او توضیح می خواهم و راجع به ترسش با هم صحبت می کنیم. و بعد به این نتیجه می رسیم که می توانیم جمله دیگری را بگوییم و حس و خواسته مان را توضیح دهیم.
البته گاهی هم ترس فقط خود ترس است و نیاز است تا حس امنیت را به او برگردانم. به او اطمینان خاطر می دهم که من و بابا همیشه همراهش هستیم و تازه خودش هم می تواند به خوبی از خودش مواظبت کند و از همه اینها بالاتر- خدا همراهش است.