من و کودکم در این روزها
پس از بررسی های زیاد و صحبت با کلی کارشناس و با تجربه و ... به این نتیجه رسیدم که خیلی خودم را به آب و آتش نزنم. راستش تا همین چند ماه پیش برنامه ریزی کرده بودم که دیانا در سه سالگی خواندن فارسی را بیاموزد. نه اینکه پیشرفتی حاصل نشد، نه، اتفاقا بسیار هم عالی بود و دخترکم خیلی خوب پیش می رفت اما من منصرف شدم. هنوز هم گاهی فکر می کنم نباید برنامه ام را تغییر میدادم. اما چیزهایی هست که وقتی میبینم و می شنوم امیدوارم می شوم به راه جدیدم.
وقتی بازی خواندن فارس را کنار گذاشتم چشم هایم به مسایل دیگر روشن شد. جالب بود این همه چیز هست که دختر من می تواند از یاد گرفتنشان لذت بسیار ببرد و من ندیده بودم. اول از همه بازی بدون هدف!! شاید این اصطلاح خود ساخته خیلی واضح و گویا نباشد ولی دقیقا همین است. بازی بدون هدف از نظر من بازیی است که ما بزرگترها بدون برنامه ریزی برای آموزش چیزی خاص انجامش دهیم. بازی برای لذت و وقت گذارانی و اینکه خود کودک هدفی را در آن بگنجاند و ما در بازی او یک بازیگر باشیم. خیلی هم بدون هدف نیست، قبول دارم که باز هم رویکردی دارد اما از جنس آدم بزرگها نیست. این را در بازیهای دیانا و پدر بزرگ دیدم. که چقدر زیبا پدر بزرگ از منظر دیانا به مسایل نگاه می کنم و دغدغه هایش می شود همینها که مال دخترک دو و نیم ساله من است و با او همبازی می شود بدون هیچ هدف خاصی برای آموزش و فقط ساعتی را با او بازی می کند و هر دو خوش هستند.
این بازیها را من هم با دخترم انجام می دهم ولی تا به حال به اهمیت زیادش پی نبرده بودم. بازی بدون هدف یک هدف بسیار والا دارد و آن افزایش مهارت مدیریت زندگی و حل مساله در کودکان. شاید بهتر باشد اسمی را فی البداهه برایش گذاشته ام تغییر بدهم.
دومین چیزی که خیلی بیشتر از قبل بر روی آن کار می کنم بالا بردن مهارتهای اجتماعی است. پیدا کردن دوست، بازی با دوستان، استفاده از وسایل عمومی، خرید کردن، دیدن آدم های دور و بر و بی تفاوت نبودن در عین حال توجه به خود ( یعنی اینکه کودکم خودش را خوب ببیند و بشناسد و درک کند و خواسته و آرزوهایش را بداند). هنوز برنامه مشخصی برایش ندارم اما کارهایی را انجام میدهم.
افزایش مهارتهای حرکتی هم جزء مسائلی است که دغدغه این روزهای مرا می سازد. زمانی برای رقصیدن ( مهم نیست که قشنگ می رقصد یا نه بلکه مهم این است که حرکتی هماهنگ با موزیک انجام می دهد آن هم موزیکی از جنس کودکان) زمانی برای پریدن و چرخیدن و در پارک راه رفتن و حتی ادای حیوانات مختلف را در آوردن.
بخشی دیگر که سخت است و مهم افزایش مهارت تنهایی بازی کردن. بچه ها همینطور که بزرگتر می شوند باید این را هم یاد بگیرند که زمانهایی را تنهایی بازی کنند و بتوانند خودشان را سرگرم کنند. و من فقط با برنامه ریزی برای خودم است که می توانم این را به دخترم بیاموزم. موقع بازی به او یادآور می شوم که مثلا این دور را که بازی کردیم یا این یک ساعت را که بازی کردیم من می خواهم کتاب بخوانم و یا آشپزی کنم و یا دراز بکشم و استراحت کنم. بیشتر مواقع دیانا با گریه و داد و بیداد ناراحتی اش را بروز می دهد اما من سعی می کنم که کوتاه نیایم. از شخصیتهای کتاب های داستان برایش مثال می زنم که مثلا خرس بزگ کار داشت و خرس کوچولو همه بازیهایی را که تنهایی بلد بود بازی کند، انجام داد و بعد باز خرس بزرگ با او بازی کرد و ...
هنوز خیلی در ابتدای راهیم چون او کوچک است و وابسته ولی من نهایت تلاشم را می کنم که به او یاد بدهم که همه وقت من از آن او نیست و من و حتی او زمانهایی را برای تنهایی و انجام کارهای خودمان نیاز داریم.
یکی از مباحث مهمی که این روزها خیلی ذهنم را پر کرده آموزش مدیریت بحران به کودک است! تعجب نکنید این یک واحد درسی در دانشگاه نیست همه ما هر روز با لحظات بحرانیه زیادی روبرو می شویم که می تواند بزرگ یا کوچک باشد. برای یک کودک ریختن غذا روی لباسش، کثیف شدن دستهایش در هنگام بازی و زمین خوردن و ... می تواند یک بحران باشد و او را حسابی متشنج کند. مدیریت بحران را در زمانی دیگر خواهم گفت.
تا بعد بدرود.