خرابکاری!!!!!!!!!!!!
دیروز عصر خیلی کسل و بی حوصله بودم. دیانا هم به هیچ کدام از اسباب بازی هایش دست نمی زد و حتی وقتی که سینی خوراکی ها را جلویش گذاشتم تا مثل همیشه خاله بازی کند ، تمایلی نشان نداد. دلش می خواست من در تمام بازی ها دخیل باشم و من هم حالش را نداشتم. دور و بر خانه می گشتم تا چیزی پیدا کنم که چشمم به چند تا روزنامه افتاد. یک جرقه خرابکاری در مغزم زده شد، پاره کردن روزنامه ها!!!!!!!!!!!!!
از دیانا خواستم که همراه من اینکار را بکند باورم نمی شد دخترم بلد نبود که روزنامه پاره کند البته کاغذهای آن روزنامه کمی محکمتر از حد معمول بودند. هم به دیانا آموزش میدادم هم خودم کلی کاغذ پاره کردم. و شکل ها و عکس را با پاره کردن روزنامه در می آوردم و به دیانا میدادم که او از اینکار بیشتر خوشش آمد تا پاره کردن آنها. خرده روزنامه ها را با هیجان بر سر دیانا می ریختم که خیلی برایش جالب بود.
بعد باز فکر دیگری به سرم زد. چند صفحه روزنامه دیگر و ماژیک های درشت سیاه و قرمز و سبز و یک عالم خط خطی بی هدف و آزاد. اینبار هم خودم بیشتر از دیانا هیجان داشتم و خط خطی می کردم و دیانا خیلی به ماژیکش مجال کشیدن خط های بزرگ و بی هدف نمیداد . و باز انگار که اینکار هم راضی ام نکرده باشد کاغذ ها را کنار زدم و با دخترم شروع به کشیدن نقاشی بر روی سرامیکها کردیم. و البته اینکار را دیانا خیلی بیشتر دوست داشت. و کمی بعد دور تا دور سرامیکها را هم خط کشید یا نقاشی های مرا رنگ می کرد و یا دست و پایش را بر روی خطوط کشیده شده می گذاشت و چاپ می زد.
خلاصه نظافت و تمیزکاری آن همه خرابکاری هم عالمی داشت . از الان دارم به این فکر می کنم که برای زنگ خرابکاری چه کارهای دیگری می توانیم بکنیم!!!!