بازی بازی آرد بازی ...
انگار که هر دو خسته ایم نمی دانم شاید گرمی هوا است و بی تحرکی. این نتیجه ای است که خودم گرفته ام، بی تحرکی!!! تصمیم گرفته ام برایش فکری بکنم و این روند را تغییر دهم.
دیروز بعد از خوردن صبحانه چند پیمانه آرد و یک سینی بزرگ و الک و ... گذاشتم وسط آشپزخانه و دیانا را صدا زدم. او هم سریع رفت و چند ظرف از اسباب بازیهایش آورد و شروع کرد به آشپزی. من هم دور و بر آشپزخانه می گشتم تا شاید بتوانم به این مجموعه چیزی اضافه کنم و هیجان کار را بالا ببرم. چند تا قالب بیسکوییت و بعد هم یک مشت عناب...!
خودم دست به کار شدم و بی توجه به کارهای دیانا شروع به بازی با آردها کردم . فکر خوبی به ذهنم رسید همه آردها را ریختم توی سینی و شروع به کشیدن نقاشی با انگشت و قالبها کردم. خیلی خوب بود تازه به این نتیجه رسیدم که بیشتر از دیانا خودم را دریابم او راه خودش را پیدا خواهد کرد این وسط من فقط وسایل کار را فراهم می کنم و گاهی کمی کمک اگر او خواست.کم کم دیانا هم شروع کرد . او که اول از آردی شدن دستهایش ناراحت بود و دائم می خواست آنها را بشوید، کمی بعد تمام بدنش آردی بود و آردها را با خوشحالی به همه جا می ریخت و بازی می کرد.
این هم یک بازی دیگر ... در هر صورت برای تحرک بیشتر باید برنامه بهتری بریزم.