از کاردستی تا قصه ... راه خلاقیت
این روزها کودک من روی زمین راه نمی رود بلکه در آسمان خلاقیت اوج می گیرد و پرواز می کند و من از هر چه به دستم بیاید کمک می گیرم تا این اوج را بیشتر و بیشتر کنم. با هم سوار ماشین خیالی اش می شویم و او رانندگی می کند ( ماشین حتما پیکان است و دکمه دار!!!!) و به شهربازی می رویم و بلیط می خریم و سوار همه وسایل بازی می شویم و بعد خسته دوباره ماشین سوار می شویم و برمیگردیم خانه..
زنگ کاردستی یک تکه مقوا جلوی دیانا می گذارم و چسب و ماژیکها و کاغذهای رنگی و هر تکه کاغذی که از مجله ای و روزنامه ای دربیاوریم و دخترک ما قیچی می کند و می چسباند و می کشد .
بعد قصه ای سر هم می کنیم و انگشتهایمان می شوند دو تا آدم که در فضای این قصه نقش بازی می کنند. از رودخانه می گذرند و به شهر بازی می رسند و سوار وسایل می شوند و بعد به آپارتمانهایشان بر می گردند .
گاهی این هم دخترکم را راضی نمی کند ... مقوا را زمین می گذارد و خودش نقش اول قصه می شود و روی وسایل می نشیند و بازی می کند و در رودخانه شنا می کند و... ( عکسی ندارم!!!)
و باز این انگشتهای نازنین سوار بر قطار بر روی ریل با سرعت هر چه تمام تر می روند به نا کجا آباد قصه ها...
گاهی قصه ای ساده می گویم و دیانا ماژیک به دست قسمتهای مختلف آن را می کشد که آن هم حکایتی است دیدنی. ( باز هم عکس ندارم!!!)