دیانادیانا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه سن داره
دنا، سوفیا و ماندانادنا، سوفیا و ماندانا، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

زنگ تجربه

مواظب باش مامان نبینه!!!!

1392/12/14 16:26
نویسنده : زینب
2,221 بازدید
اشتراک گذاری

دارم با تلفن صحبت می کنم. دیانا را هم می بینم که سر میز می رود و ظرف آبنبات را می بیند. (معمولا این ظرف را دم دست نمی گذارم چون دخترک علاقه زیادی به خوردن آبنبات دارد!!!!)

آبنباتی بر میدارد. چنان شانه هایش را بال برده و آبنبات را محکم به سینه چسبانده که انگار هندوانه ای در بغل دارد.

 با آخرین سرعتی که می تواند به طرف اتاقش میدود. من شوک زده ام.  نه از رفتار دیانا که از کردار خودم. همانطور که با فردی آن طرف خط صحبت می کنم فریاد می زنم: دیانا نوش جانت عزیزم.

این جمله را از اعماق  قلبم می گویم. دخترم که حالا در اتاق است و دارد در را به سرعت می بندد، به من لبخندی می زند و در را رها می کند و در اتاقش مشغول خوردن آبنبات می شود و من نفس راحتی می کشم.

به راستی چه عکس العملی در من دیده که اینگونه خوردن یک آبنبات را پنهان می کند؟

از این موضوع ناراحتم. دوست دارم مرا محرم اسرارش بداند. سعی کرده ام که سرزنش گر نباشم. شاید زیاد نصیحت می کنم؟ باید رفتار خودم را بررسی کنم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مریم
15 اسفند 92 6:31
آوا هم شکلات خیلی دوست داشت و خیلی می خورد البته بعد از ناهار و شام و با کلی مسواک زدن. الان هیچ علاقه ای به خوردنش نداره. وقتی شکلات می دم دستش، باهاش هدیه درست می کنه (به قول خودش) و می ذاره کنار انگار دوست داره فقط شکلات جمع کنه. علاقه ای به خوردنش نشون نمی ده.
زینب
پاسخ
حرف تو خیلی درسته مریم جان ...نمیشه برای تربیت بچه مون دنیا رو محدود کنیم... باید بچه رو طوری بار بیاریم که تو دنیای نامحدود بتونه اون چیزهایی رو که میخواد و خوبه رو پیدا کنه
Arnika
15 اسفند 92 13:09
ey baba khahar bachast dg fek konam sheytoonish gerefteh boodeeee
زینب
پاسخ
یعنی میگی خیلی قضیه رو جدی گرفتم؟ ....نمی خوام خودم رو توبیخ کنم یا سرزنش کنم و یا هر چیز دیگه... فقط به ظرافتها توجه می کنم تا بتوانم خودم را اصلاح کنم...فقط همین دوستم
مامان دینا
16 اسفند 92 18:00
زینب جان سخت نگیر اینکه حواست هست خوبه اما اگه یه کم فکر کنی می بینی ما ها هم که بچه بودیم دوست داشتیم یه کار رازگونه برای خودمون داشته باشیم
فروغ
16 اسفند 92 22:14
واااااای دینب این کارهای بچه های ما چرا اینقدر شبیه همه؟ همین امروز اتوسا یه شکلات برداشت ...بعدش هم الکی به من گفت گه دستم هیچی نیست...منم موندم که اخه چرا پنهان میکنم...ذقیقا حست رو درک میکنم...ادم ناراحت میشه
زینب
پاسخ
سوده
18 اسفند 92 21:06
زینب جان سلام راستش یه مدتیه این علاقه دخترم به شکلات خیلی فکرم رو مشغول کرده و خیلی حساس شدم به این قضیه . همش میترسم این باعث بشه دندوناش زود خراب بشه و ... این نگاه شما یه نوع تلنگر برام شد .
زینب
پاسخ
مامان آرام
19 اسفند 92 0:30
هی وای من! انگار داشتی کار آرامو برام تعریف میکردی! با این تفاوت که وقتی ارام این حرکت رو میکرد من اصصصلا حواسم به این جنبش نبود که چرا باید چیزی رو با ترس و لرز بخواد و وازم مخفی کنتش! و صد اللبته که من سرزنشش کردم! وقتی شکلات میخوره میگم دندونای من خراب نیست چون شکلات نمیخورم. شما شکلات میخوری دندونات خراب میشه! کرم میره دهنت. شکلات خوردن کار بدیه ووو........
زینب
پاسخ
من هم محدودیتی که برای آبنبات گذاشته ام برای خراب شدن دندان است... اما مثل اینکه چیزهای مهمتری هم از خراب شدن دندانها وجود دارند که باید زودتر دیده شوند
الهه مامان یسنا
20 اسفند 92 19:04
وای زینب جون دقیقا یسنا هم همین مدلی شده یه چیزی رو میره قایم میکنه یا یواشکی یه کاری رو انجام میده که مثلا من نفهمم بعضی وقتها که ازش میپرسم میگه خصوصی بود نمیخواستم تو بفهمی ولی جدیدا یسنا هم این مدلی شده چرا آیا نکنه مال سنشونه یا مشکل از نوع تربیت منه
زینب
پاسخ
البته پنهان کردن همش بد نیست ...شاید میخواد احساس بزرگی کنه و یه راز داشته باشه ووووولی وقتی پنهانکاری به خاطر ترس از دعوا شدن و ... باشه خیلی بده...مگه نه؟
من
20 اسفند 92 22:46
سلام نوشته هایی از کتاب آموزش نیمکره راست دروبلاگتون دیدم می خواستم بدونم نویسندش وانتشاراتش کیه؟ ممنون
زینب
پاسخ
عزیزم کتاب را از سایت آمازون خریدم.کتاب RIGHT BRAIN EDUCATION نویسنده : خانم PAMELA SUE HICKEIN است. میتوانید این کتاب را در سایت آمازون جستجو کنید
مامان نیروانا
25 اسفند 92 8:01
من عاشق اون تیکه شم که فریاد زدی: دیانا نوش جانت عزیزم ... دست به دلم نذار خواهر که منم این روزا همه ش در حال سرزنش کردن خودم بودم. وقتی نیروانا یه لحظه بهم میگفت مامان بدجنس یه لحظه ی دیگه قربون صدقه م میرفت و عاشقم میشد. یه چند روزی درگیرش بودم و وجدان درد شدید که تازه دیروز یادم اومد جایی خوندم این از ویژگی های چهار سالگیه، حالا میگم شاید اینم که یه چیزی رو پنهون کنن از خصوصیات این سنشون باشه؟! قربون نگاه قشنگ و پر تأملت عزیزم. دلم برات تنگ شده. امیدوارم سال جدید بیشتر همدیگه رو ببینیم
زینب
پاسخ
دوست جون نازنینم که اینروزها خیلی به یادتون هستم. امیدوارم تعطیلات عید شما بیان مشهد تا باز هم رو ببینیم... ما که امسال مشهدی هستیم فکر کنم...راستش من برای اینکه دیانا چیزی رو برای خودش داشته باشه و نخواد ما بدونیم مشکلی ندارم... خیلی چیزها رو میگه دوست ندارم بهت بگم و ما هم قبول می کنیم و مساله حله...ولی پنهانکاریی که به خاطر ترس از سرزنش شدن و دعوا شدن باشه یه جای کارش می لنگه...مگه نه دوستم؟ این چیزی است که باید درباره اش فکر کرد و تامل...خیلی دوستون دارم و می بوسمتون. نیروانای نازنین رو بوسه بارون کن... به امید دیدار و سال نو مبارک
مامان کوثر خانوم
26 اسفند 92 0:30
سلام. مدت هاست که خواننده خاموش وبلاگ تون هستم. امیدوارم پاینده و استوار باشید در مادری تون. خسته نباشید و دست مریزاد و التماس دعا می گم بهتون. یه سوال هم داشتم. چطور از سایتای خارجی خرید می کنید؟ ممنون و التماس دعا
زینب
پاسخ
سپاسگزارم عزیزم... راستش من فقط یکبار از آمازون خرید کردم... شرکتهایی هستند که این کار را برایتان انجام می دهند...یعنی شما پول را به نرخ رایج خودمان پرداخت می کنید و باقی کارها را آنها انجام می دهند و دستمزدشان را هم برمیدارند...خوب الان نمی دانم از کدام شرکت خرید کردم در اینترنت بگردید حتما پیدا می کنید
مامان نیایش
27 اسفند 92 13:57
وای عزیزم نیایش هم دقیقا همین طوری شده چند وقتیه و من نمیدونستم باید چه کار کنم واقعا شوک زده که گفتی همین حس رو داشتم نمیفهمیدم یعنی از من میترسه یعنی پنهون کاری رو دوست داره یعنی اینو یه باز ی میدونه خیلی وقته که داره این کار رو میکنه که یواشکی دلش میخواد انجام بده و البته خوودش هم میفهمه که من فهمیدم ولی بلند بلند حتی با خودش میگه مامان نبینه مامان نفهمه بعد میخنده و زوود میره تو اتاقش در رو میبنده من خودم رو بررسی کردم خب شاید زیاد نصیحت کردم حالا راه چاره ای هم داره؟
زینب
پاسخ
خوبه که فکر می کنیم به رفتارهامون...و خوبه که گاهی باهاش همراهی کنی و احساس بزرگی کنه از اینکه حالا یه رازی داره و کسی نمی دونه حتی مامان.و...
مامان نیایش
27 اسفند 92 14:00
الان که کامت های د وستان رو خوندم دیدم همه همین مورد رو تجربه کردن انگار !خیلی جالبه این احساسشون ولی اگه از ترس باشه خیلی بده
زینب
پاسخ
خوبیه درمیون گذاشتن تجربه ها با بقیه همینه که می بینی اصلا تنها نیستی....
مامان نیایش
27 اسفند 92 18:01
اون موقع نیایش نذاشت کامنتم رو کامل کنم میخواستم بگم گاهی کاملا میفهمم که میخواد با این روش یه بازی بکنه یعنی عمدا ححرکتی میکنه که تو توجهت جلب بشه بعد میگه نه نفهم نه نبین نه نشنَوووو !آره اینجوری که هست باهاش همراه میشم البته گاهی واقعا خسته کننده میشه چون بارها و بارها دوست داره یه کاری رو که مورد پسندش قرار گرفته یا یه حرفی رو که از ش خوشش اومده بارها تکرار کنی براش ولی اون موردی که بفهمم از ترسش هست نمیدونم باید چه کار کنم اگه بازم تونستی بنویس برامون از رفتاری که باید باهاشون داشته باشیم ممنون خانومی از اینکه تجربیاتت رو مینویسی سال نو پیشاپیش مبارک باشه و عید خوبی داشته باشید
زینب
پاسخ
سال نو شما هم مبارک دوستم
آرزو
29 اسفند 92 19:24
زینب جان سال نو را پیشاپیش به تو عزیز دوست داشتنی و دختر گلت تبریک می گم انشااله سال نو سراسر خیر و برکت برایت باشد
زینب
پاسخ
سپاس دوستم...سال نو مبارک
مامان نیروانا
5 فروردین 93 7:33
عزیزم، اومدم بهار و عید رو اینجا هم بهت شادباش بگم. کاش امسال بیشتر ببینمت و ازت چیز یاد بگیرم زینبم
زینب
پاسخ
لطف داری عزیزم.... نوروز تو هم مبارک دوستم... راستی که کاش بیشتر هم رو ببینیم.... خیلی دوست دارم فریبای نازنین
مریم
6 فروردین 93 16:05
سلااااااااااااااام. عید مبارک امیدوارم سال پیش رو سالی سرشار از موفقیت و کامیابی باشه برای مادر و دختر
زینب
پاسخ
سپاس دوستم... سال خوبی داشته باشین انشاال...
محبوبه مامان پرهام
15 فروردین 93 2:06
چه بامزه, منم یه پسر دو ساله و نیمه دارم یکمی از این رفتارهارو داره هرچی بزرگتر میشن رفتارشون خاص تر میشه, بچه ها آیینه تمام نمای پدر و مادرن , منم خیلی به جزئیات رفتار بچه ها توجه میکنم یه موقعی رفتاریو از پسرم میبینم که متوجه اشتباه خودم میشم , بعد سعی میکنم اصلاحش کنم که خیلی هم سخته راستی عزیزم لینکت کردم خوشحال میشم ما هم تو لیست دوستانت باشیم
زینب
پاسخ
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زنگ تجربه می باشد