ادبیات دیانایی
چند هفته پیش رفتیم هفت حوض. جایی که من خیلی دوستش دارم با آن حوضچه های سنگی کوچک و بزرگ و نیزارهای اطرافش که بهار و تابستان پر از قورباغه است و کوههای کوتاه و سنگی اطرافش. حالا به جای بالا و پایین رفتن از تپه های خاکی و سنگی می توانی از پله هایش بالا و پایین بروی. نمی دانم این چه فلسفه ای است در مورد رسیدگی به طبیعت و به اصطلاح حفاظت مناطق که هر جا را دست می گذارند و میخواهند منطقه حفاظت شده اعلام کنند زود پله می گذارند و سکو می زنند و ... .
القصه... آب حوضچه ها یخ زده بود و ابوذر دیانا را با کمی احتیاط روی یخ ها میگذاشت و دخترک با عشق راه می رفت . به تجمع نی های بلند اطراف حوضچه ها اشاره کرد و از ما پرسید اینها چیست؟ گفتیم نیزار و ...
فردایش در خانه و سر میز ناهار جای شما خالی آبگوشت می خوردیم که دیانا گفت: نیزار، مامان نمکزارهم داریم؟ گفتم: بله عزیزم نمکزار هم داریم در دل کویر. گفت: کاسه زار...!!! گفتم کاسه زار یعنی چی؟ گفت: جایی که کاسه زیاد باشه میگیم کاسه زار.... و این پسوند "زار" تا مدتها ورد زبانش بود. و کلمه می ساخت: ماشین زار، درختزار، بچه زار !!!!!!!!!!!!!