دیانادیانا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره
دنا، سوفیا و ماندانادنا، سوفیا و ماندانا، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

زنگ تجربه

تمرین مادر

1392/11/15 6:50
نویسنده : زینب
2,403 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز تصمیم گرفتم به دیانا تا جایی که امکان دارد امر و نهی نکنم. از خواب بیدارش نکردم و گذاشتم هر وقت می خواهد بیدار شود (گاهی که صبح ها دیر بیدار می شود و من ترجیح می دهم که برنامه خواب منظم تری داشته باشد و یا برنامه ای داریم و ... بیدارش می کنم با موسیقی و بوسه و ناز). بیدار که شد مستقیما سر میز صبحانه نشست بدون اینکه من یادآوری کنم که دست و صورتت را بشوی. انگار این کار مورد علاقه دیانا نیست و هر روز به تاکید من می شوید؟ صبحانه هم کم خورد و باز من اصرار نکردم که بیشتر بخورد و ... .

 

دیروز تصمیم گرفتم به دیانا تا جایی که امکان دارد امر و نهی نکنم. از خواب بیدارش نکردم و گذاشتم هر وقت می خواهد بیدار شود (گاهی که صبح ها دیر بیدار می شود و من ترجیح می دهم که برنامه خواب منظم تری داشته باشد و یا برنامه ای داریم و ... بیدارش می کنم با موسیقی و بوسه و ناز). بیدار که شد مستقیما سر میز صبحانه نشست بدون اینکه من یادآوری کنم که دست و صورتت را بشوی. انگار این کار مورد علاقه دیانا نیست و هر روز به تاکید من می شوید؟ صبحانه هم کم خورد و باز من اصرار نکردم که بیشتر بخورد و ... .

می خواستیم به پارک برویم. نمی خواستم مثل همیشه بگویم : دیانا بدو برو دستشویی ... . گفتم : "میخوایم بریم پارک. کارهام چیه؟ (بعد با انگشتهام یکی یکی شمردم) اول دستشویی بعد شستن صورت بعد پوشیدن لباس بعد .." و اینگونه دیانا را به انجام کارهای قبل از بیرون رفتن از خانه تشویق کردم. خودم هم احساس خوبی داشتم که او را با عجله به توالت نفرستادم.

در پارک هم حسابی بازی کرد و در حین بازی میدیم که او از زمین ماسه خارج می شود و برای دو دوست دیگرش آب می آورد. شاید ده بار بیشتر این کار را کرد و به نظرم میرسید که خودش بازی نمی کند. خودم را کنترل کردم و هیچ نگفتم که دیانا چرا خودت بازی نمی کنی و یا چرا تو تنهایی آب می آوری و ... (راستش اینجور مواقع حس می کنم حقش دارد ضایع می شود و حتما یک اشاره به او می کنم) آرام گرفتم و نگاهش کردم ... او از این کار لذت می برد. من داشتم دیانا را با معیارهای خودم می سنجیدم نه با معیارهای خودش...

وسط بازی ناگهان بلند شد و رفت تپه ای را که دخترکی با پدرش درست می کرد، لگدی کرد و برگشت. من متعجب نگاهش می کردم ولی هیچ نگفتم. بعد دیانا به سراغم آمد که مامان بیا با من تپه درست کنیم. شاید آن لحظه یک جور احساس حسادت به او دست داده بود از دیدن دختر و پدرش با هم در حین بازی.

در حمام هم حسابی بازی کرد و روی کف حمام نشست و دریا درست کرد و ...

عصر موقع کتاب خواندن دو تا کتاب فرانکلین آورد و من برایش خواندم در حین کتاب خواندن تمام وقت زبانش را بیرون آورده بود و دور دهانش را با سر و صدا لیس میزد. هر چند که این رفتار آزارم میداد هیچ نگفتم فقط از او سوال کردم چرا این کار را می کند و او گفت دوست دارد و ...بعد از مدتی خودش خسته شد.

در آشپزخانه مشغول کار بودم. هر کاری را شروع می کردم خودش را قاطی می کرد و کار را از دست من می گرفت. کمی عصبی شده بودم ولی باز هم هیچ نگفتم.

تمام روز را با یک لهجه فضایی حرف میزد و من چیزی نگفتم ولی شب که با همسری و دیانا به خرید رفتیم و دیانا یک لحظه روی صندلی ماشین ننشست و دائم کنار گوش من با آن لهجه فضایی حرف می زد و نمی گذاشت من و همسری دو کلمه صحبت کنیم و ... آخرش کم آوردم و عصبی شدم.

شاید خیلی هم خوب نباشد اینطور همه چیز را در خودم نگه دارم و آخرش منفجر بشوم. نمی دانم شاید هم برنامه آن روزم بسیار پر و خسته کننده بود و من آخرش حسابی خسته شده بودم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مینا
13 آبان 92 12:33
عزیزم دیانا جون واقعا دوست داشتنیه من که کاراشو میخونم دلم میخواد یه گاز از لپش بگیرم!!! (خوبه پیش من نیست!)
اینکه با لهجه فضایی حرف میزنه نشون میده خوب رو تخیلش کار کردی عزیزم
یه سوال
دیانا معمولا شبا ساعت چند میخوابه و صبح ها ساعت چند پا میشه؟ این عادت رو از نوزادی(منظورم زیر یک سال هستش) داشته؟ جایی خوندم نوشته بود سعی کنید بچه ها رو حدود 7-8 شب بخوابونید! و صبح هم 7-8 صبح بیدارشون کنید! دیگه اینکه نوشته بود این عادت رو از نوزادی درشون ایجاد کنید تا در وجودشون نهادینه بشه.

خیلی برنامه مشخصی نیست به خواب ظهر بستگی داره اگه بخوابه از 8 تا 9 شب می خوابه و اگه عصرها نخوابه از 10 تو رختخوابه معمولا
HiDDeN
13 آبان 92 12:54
slm do0ste aziz web qashangi dari age khasti mano ba esme بــی پــایــان link kon bad bgo0 k manam linket konam
ویدا
13 آبان 92 23:00
دقیقا" امروز تصمیم گرفتم به آرام اجازه بدم هر کاری می خواد بکنه!
عجب تفاهمی



نتیجه ات هم مثل من بود عزیزم ... آخرش کم آوردی؟
اكرم مامان رها
14 آبان 92 10:28
سلام عزيز دلم خسته نباشي . من هم اين تجربه رو داشتم وقتي خيلي از اوقات خودم رو كنترل ميكنم و به رها چيزي نميگم آخرش منفجر ميشم و احساس ميكنم تمام روز رو با همون يك بار عصباني شدن خراب كردم و حسابي دچار عذاب وجدان ميشم . ترجيح ميدم تذكرات كوچولو رو بدم تا كار به انفجار نرسه . خلاصه ما هم آدم هستيم ديگه نميشه از همه چيز بخاطر بچه گذشت خوب كه به تفاهم برسيم

متشکرم که تجربه ات رو گفتی
محمد امین و مامانی
14 آبان 92 14:37
سلام. تصمیم خوبیه. من هم سعی می کنم چنین کاری انجام بدم.باحال بود.
در ضمن به وبلاگ پسرم یه سر بزنید.


موفق باشی عزیزم
الهه مامان یسنا
14 آبان 92 14:56
واقعا خسته نباشی عزیزم. چه کار سختی انجام دادی... ولی فکر کنم این واسه یکی دوساعت جواب بده و اگه طولانی بشه با اعصاب خودمون بازی کردیم.... واییی که من چقدر این روزا کم میارم.


میدونی دوستم این چیزها رو اینقدر باید تمرین کنیم که بره تو اعماق ذهن و روحمون و بشه جزئی از خودمون اون موقع است که خیلی باهاش راحتیم... موفق باشی
لیلا
25 آبان 92 16:01
کاراش جالب بود
مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
29 آبان 92 7:55
سلام عزیزم خیلی کاراتون قشنگ بود وبا حوصله کار می کنید تاآخرشو خوندم وچقدر از کارهاتون لذت می بردم وداشتم با خودم می گفتم منم اینجوری با دخترکم رفتار کنم مگه چی میشه ولی آخرش که رسیدم دیدم رفتین فاز آخر گفتم شما مامان به این خوبی ترکوندید من کجا حوصله دارم منفجر میشم ونا خداگاه زدم زیر خنده ما واین وروجکهامون چی می کشیم ولی زینب جون با بچه ها باید حوصله کرد اگر صبور نباشیم بچه ها جز عصبانیت ولجبازی هیچی دیگه عایدشون نمیشه منم خیلی وقتها که حوصله داشته باشم مجبورم پارو دلم بذارم وخودمو کنترل کنم وبا دل بچه پیش برم وآخرش شب که میشه تا نزدم جاده خاکی بساط خواب رو فراهم می کنم تا اون روز به خیرو خوشی سپری بشهموفق باشید انشالله گل دختری با محبتتون سالم باشه
زینب
پاسخ
متشکرم دوستم از وقتی که گذاشتی برای خوندن مطالبم.... موفق و برقرار باشید همیشه
مامان نیایش
5 آذر 92 19:32
وای عزی زدلم تو خیلی صبوری کردی من که نمیتونم واقعا ولی اگرم بتونم آخرش همین میشه که گفتی یعنی مشکل کجاست؟
زینب
پاسخ
مشکلی نیست.... به نظر تو مشکلیه ؟؟
h2aPyJ-5rwLbPYSG2rpSaukTimHUYAcmFzREYnkdk6s.
20 دی 92 18:08
سلام مدت زیادی بود که سر نزده بودم. نمی دونم چرا یادم رفته بود. یه انرژی خوبی بهم می ده خوندن مطالبتون در مورد مطلب من از آقای دکتر سلطانی شنیدم که گفته بود نباید تحمل کنید تا بذارید یه جا منفجر بشید اون موقع تنبیه متناسب با عمل نمی شه. من هم خیلی وقتا سعی می کنم این کار رو انجام بدم. اما یه تجربه ای که کردم اینه که اول باید دیدگاهمون رو عوض کنیم. یعنی از دید اونها به قضیه نگاه کنیم بعد به قول معروف امر و نهی کنیم. در مورد آب آوردن اگه من بودم هیچی نمی گفتم ناراحت هم نمی شدم چون اون کاریه که خودش ترجیح داده انجام بده. در مورد لگد زدن اما حتما بهش می گفتم که کار قشنگی نکرده. یا در مورد دست و صورت شستن چون یه قانون توی خونه است البته که دل‍لپذیر نیست و نمی خواد انجام بده اما خب باید کم کم (منظورم سالهای سال) براش عادت بشه. بهر حال کاری که کردید از اساس کار ارزنده ای هست و مطمین هستم که بعد از مدتی راحت تر می شه. منم اتفاق دیشب سعی کردم اینطوری باشم چون شب قبلش آرنیکا رو دعوا کرده بودم شدید فقط به خاطر اینکه اعصاب خودم بهم ریخته بود تحمل کارهاش رو نداشتم. عذاب وجدان گرفتم سعی کردم دیشب خوب باشم مثلا گفت می خوام لباس خونه رو روی پیرهن بیرون بپوشم. منم گفتم باشم چون اتفاق خاصی نمی افتاد فقط این کارو می کنه چون عاشق دامن هست. اما وقتی می خواست بیشتر از اندازه کارتون ببینه باز هم به همون مادر سخت گیر غیر قابل انعطاف تبدیل شدم و گفتم نهههههههه اما هر وقت گفت باهام بازی کن رفتم و باهاش بازی کردم. آخه من بعضی وقتا ازش می خوام خودش تنهایی بازی کنه چون فکر می کنم اونها باید کم کم یاد بگیرن که خودشون خودشون رو سرگرم کنن. مطالبتون خیلی برام مفیده امیدوارم در کنار هم همیشه شاد و سلامت باشید
زینب
پاسخ
متشکرم که اینقدر با دقت مطلب رو خوندی و بررسی کردی... ممنون از نظراتت
Arnika
24 دی 92 18:26
salam comment ghabli ba esme ajib gharib az man bud. nemidoonam chera esmesh intori shode bood
زینب
پاسخ
من فهمیدم دوستم....
مامانی(برای دخترم زهرا)
28 اردیبهشت 93 23:15
ی پیشنهاد هر چند دارم مادر بودن رو از رو نوشته هاتون مشق میکنم به دیانا بگو بهت 5 ستاره میدم(با فوم)و این ستاره ها نماد کار خوبن فردا خودت مسئول کارای خودتی هر کار خوب یکی به ستاره هات اضاف و هر کار بد ی ستاره ازت کم میشه اینجوری نه بیش از حد آزاده و نه بیش از حد محدود
زینب
پاسخ
متشکرم اما راستش به این ستاره ها عقیده ای ندارم ...
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زنگ تجربه می باشد