بهانه هایی از جنس چهارسالگی دیانا
فکر نمی کنم دیدن گریه هیچ بچه ای برای مادرش خنده دار باشد. اما گاهی که خودم را بسیار عاقل و بزرگ و ... حس می کنم و کلا هر چه صفت قلنبه و درشت است به خودم به عنوان یک مادر نسبت می دهم، آنوقت بهانه های توچقدر برایم کوچک و خنده دار به نظر می رسد.
وقتی سیلاب اشک پوست مخملی صورتت را می شست : برای زرده تخم مرغ پخته صبحانه ات که دوست داشتی مثل خورشید کامل باشد ولی تکه کوچکی از آن در حین پوست کردن و برش زدن جدا شد، و یا آن زمان که دوست داشتی تاکسی پیکان سوار شوی و ما هم بی خبر از همه جا سوار پژو شدیم و تو نتوانستی آن دکمه معروف را بفشاری و یا آن صبح که بیدار شدی و به خاطر آسمان ابری نتوانستی خورشید را ببینی ....
شیرین تر از جانم دل پاکت را می ستایم و بر قلبت بوسه می زنم ... این همه طبع لطیف ...جز خدایی که در وجودت به وضوح می بینم، نیست. حرفی برای گفتن ندارم...خوشا به حال خوشت...