در محدوده چهارسالگی
امان از این بچه ها ... تا خودت را قدری با شرایطشان وفق می دهی و ادعایی داری که آره من دخترم را در درک می کنم و میدانم با او چگونه سخن بگویم، ناگهان همه چیز تغییر می کند. دخترکی که تا دیروز لباس هایش را می پوشید و غذایش را خودش می خورد و حتی همه کارهای مربوط به توالت رفتنش را خودش انجام میداد، حالا حتی حاضر نیست لامپ توالت را روشن کند یا لقمه ای غذا خودش نوش جان کند و یا لباسش را بپوشد.
این روزها این جمله ها را زیاد می شنویم: " تو کمکم کن" – "می خوام تو کمکم کنی" – " من بلد نیستم خودم رو بشویم" "مامان بیا اینجا کنارم میترسم"
از آنجایی که دوستان خوبی داریم -(خدا را هزار بار سپاس)- کتاب چهارساله های انتشارات صابرین را به ما رساندند و ما هم خواندیم...
بله هر چه هست زیر سر همین چهارسالگی است. و البته کمی که دقت کردیم دیدم که دخترکمان علت رفتارش را در لفافه توضیح میدهد...
به خاله محترم همسرمان که به دیانا می گفت شامت را بخور تا بزرگ شوی و خودت بیایی کوه و راه بروی، جوابی داد که ما همه چیز را فهمیدیم. گفت: "کوه دوست دارم بیام ولی دلم نمی خواد بزرگ بشم میخوام باز هم بغل بابا و مامانم باشم"!!!!!!!!!!!!!!
همه چیز در همین جمله نهفته است. کودک چهار ساله به یکباره احساس می کند دارد بزرگ می شود و این همه استقلال در کار و فکر او را به شکلی می ترساند و نگران است که حمایت پدر و مادرش را از دست بدهد و بعد سعی می کند خودش را کاملا وابسته نشان بدهد.
حالا وقتی می گوید لباسم را تنم کن، ما جواب نمی دهیم که تو دیگر بزرگ شده ای و خودت بلدی و ... به جای این همه حرفهای سنگین و خسته کننده می گوییم. خوب شلوارت را خودت می پوشی یا بلوزت؟ یا این پا را من کمکت می کنم و آن یکی را خودت بپوش.
یا موقع توالت رفتن می گوییم: من شیر آب را باز می کنم و تو خودت را بشوی.
و در موقع غذا خوردن می گوییم: یک قاشق را من برایت پر می کنم و یکی را خودت. و جدیدا یک کلمه را به عنوان کلید دهان دیانا !!!! انتخاب می کنیم که با گفتن آن دهان دخترکمان باز می شود و خودش لقمه را دهانش میبرد. مثل: بازی، بارنی، پیکان!!! خلاصه هر چیزی که دیانا ارادت خاصی به آن دارد.
اوضاع خیلی بهتر از وقتی است که نمی دانستیم اینها همه طبیعت یک بچه چهار ساله است.