دیانادیانا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه سن داره
دنا، سوفیا و ماندانادنا، سوفیا و ماندانا، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

زنگ تجربه

ترسهای کودکانه

1392/7/9 6:02
نویسنده : زینب
1,935 بازدید
اشتراک گذاری

مدتی است که دیانا واژه ترس را زیاد استفاده می کند. اول کمی نگرانم می کرد ولی بعد که بیشتر دقت کردم و از او راجع به ترسش توضیح می خواستم ، متوجه شدم که دخترکم واژه ترس را به جای خیلی از احساس ها و خواسته هایش بکار می برد.

مثلا صبح از خواب بیدار شده است و طبق معمول بابا ابوذر در خانه نیست. دیانا بی مقدمه می گوید: مامان من می ترسم.

.

.

.

 

مدتی است که دیانا واژه ترس را زیاد استفاده می کند. اول کمی نگرانم می کرد ولی بعد که بیشتر دقت کردم و از او راجع به ترسش توضیح می خواستم ، متوجه شدم که دخترکم واژه ترس را به جای خیلی از احساس ها و خواسته هایش بکار می برد.

مثلا صبح از خواب بیدار شده است و طبق معمول بابا ابوذر در خانه نیست. دیانا بی مقدمه می گوید: مامان من می ترسم.

مامان: از چی می ترسی دخترم؟

دیانا: از اینکه یکی دیگه پیشمون نیست؟

مامان: عزیزم من و تو الان با هم هستیم. ما تنها نیستیم.

دیانا: نه مامان یکی دیگه هم پیشمون باشه.

مامان: الان که می ترسی دوست داری چکار کنیم؟

دیانا: دوست دارم تو بغل بابا باشم.

مامان: آها... دوست داری بابا هم پیشت باشه؟

دیانا: آره

مامان: پس می تونی به جای اینکه بگی می ترسم بگی دوست دارم بابا هم خونه باشه.

.

.

و خیلی چیزهای دیگر از این دست. که دیانای من واژه ترس را برای توضیح خیلی چیزها حتی گرسنگی، تشنگی، خستگی و ... استفاده می کند و حالا من از او توضیح می خواهم و راجع به ترسش با هم صحبت می کنیم. و بعد به این نتیجه می رسیم که می توانیم جمله دیگری را بگوییم و حس و خواسته مان را توضیح دهیم.

 البته گاهی هم ترس فقط خود ترس است و نیاز است تا حس امنیت را به او برگردانم. به او اطمینان خاطر می دهم که من و بابا همیشه همراهش هستیم و تازه خودش هم می تواند به خوبی از خودش مواظبت کند و از همه اینها بالاتر- خدا همراهش است. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مادر علي كيا
9 مهر 92 14:18
سلام شما وقتي ديانا جون همسن علي كيا بود چه كارايي واسش انجام ميدادين؟باش شعر ميخونم موسيقي ميذارم بازياي فكري انجام ميدم نقاشي هم ميكنيم
اگه راهنماييم كنين ممنون ميشم


عزیزم خودت کارهای خوبی انجام میدی...نقاشی زیاد می کردیم با هر چی که کم ضرر بود از مواد غذایی مثل ماست و مربا و ... گرفته تا رنگ انگشتی که درست می کردیم و رنگهای طبیعی مثل آب سبزی و آب لبوو ... هر وسیله ای که خطرناک نباشه رو در اختیارش قرار بده تا بازی کنه و خودش تجربه اش کنه ...
مامان نیایش
13 مهر 92 18:41
نکته ی جالبی رو بهش اشاره کردی حتی خوده ماها هم گاهی توی بیان احساس واقعیمون مشکل داریم
توی کتابی خوندم که ما مادرا و پدرا هم بیشتر اوقات از واژه ی عصبانی استفاد ه میکنیم اینکه از بچه مون عصبانی هستیم در حال یکه احساس واقعی مون ممکنه ترس نگرانی یا حتی یه دلخوری و ناراحتی ساده باشه که انتظار نداشتیم از بچه مون اون کار رو انجام بده یا اون حرف رو بزنه و فقط میگیم عصبانی شدم یا عصبانی میشم
ترس رو خیلی از بچه ا همین جوری درک کردن مثل دیانا چه خوبه که بتونیم احساس های واقعی مون رو برای هم درست بیان کنیم آفرین به مامانی خوب و هنرمند و باهوش ..
زینب جان در مورد اون قضیه ی ترس از تاریکی برا ینیایش هم من ازش چند باری سوال کرده بودم که دلیلش رو پیدا کنم یا همون ریشه یابی کنم به قولی اما انگار حساس تر شده بود برا یهمین یه مدتی کاری بهش نداشتم شاید بهتر بشه اما بازم بی فایده بود قبلا که خیلی کوچیک بود مثلا دو ساله میدیم گاهی توی اتاق تاریک خودش نشسته داره بازی میکنه چرا ؟ چون دستش نمیرسید روشن کنه چراغ رو همون جور تو تاریکی مینشست بازی میکرد هیچی هم نمیگفت ....چند وقتی که دستش میرسید به کلید برق چون ذوق داشت هر جایی که تاریک بود رو میرفت داخل تا چراغ رو روشن کنه ....
ولی الان چی الان که 4 سالشه اصلا وارد جای تاریک نمیشه وارد اتاقش نمیشه با اینکه به راحتی میتونه چراغ رو روشن کنه و بعدش هم میگه که من از تاریکی میترسم بهش گفتم همه چیزایی که توی روشنای توی اتاقته توی تاریکی هم هست هیچ چیزی عوض نمیشه ولی انگار نمیخواد اصلا نمیخواد که نترسه انگار دلش میخواد به این بهانه که میترسم همش پی شما باشه مخصوصا برای خواب ....چراغ خواب هم امتحان کرده بودم چون تشکیل سایه میده هر جایی بذارم بازم میترسه و اون سایه ها رو به چیزایی تشبیه میکنه که بگه باعث ترسم میشه نمیدونم باید چه کا رکنم یه بار همین جوری بهش گفتم خودت فکرمیکنی دیگه کی بتونی تو اتاقت بخوابی مثل اون وقتا که شبا تنهایی میخوابیدی میگه هر وقت برم مدرسه !!!چی بگم نمیدونم والا!!! 

عزیزم از توضیح مفصلت متشکرم... خوب فکری کردی بهش زمان بده ... من و دیانا یک بازی برای تاریکی انجام دادیم که حتما پستش رو میذارم ... شاید به دردتون خورد ... موفق باشی دوستم
مامان نیایش
13 مهر 92 18:42
راستی زینب جان تا حالا دیانا جون رو کلاس زبان که نذاشتی نه ؟ میدونی چه سیستم آموزشی زبانی مناسب تره برا یاین سن بچ هها منظورم کتاب ها یا روش اموزشی آموزشگاه هاست که خب با هم اغلب فرق میکنه چیزی راجع به سیستم گسترش زبان که مدرسش آقای شیبانی هست شنیدی؟

نه عزیزم هیچ اطلاعی ندارم ... میشه راجع به این سیستم برام توضیح بدی عزیزم
مامان فاطمه
19 مهر 92 8:08
سلام عزیزم
دوست خوبم 5_6 پست اخیرتو نو که عقب افتاده بودم خوندم ولذت بردم
موفق باشی گلم
دوست خوبم از برنامه زبان آموزی و آموزش هات ممکنه بیشتر بگی گلم
باطراوت و شاد و تندرست باشید


سلام دوستم .... متشکرم از لطفت... برنامه خاصی برای زبان نداریم ... فقط برای دخترکمان کارتونهای زبان اصلی میگذاریم و ...تمام
ام علی
11 آبان 92 23:22
سلام
دیانا یکماهی از پسرک ما بزرگتر است.
این مطلب که نگاشتید دقیقا برای پسری ما هم صدق می کنه. پیشنهاد خوبی بود که درباره اش باهاشون صحبت کنیم.
ازمطالبتون استفاده کردم به خصوص از یه لینکی که در مورد آموزش زبان انگلیسی گذاشته بودین. البته ما زبان انگلیسی به پسرمان یاد نمی دهیم ولی از این لینک خیلی بهره بردیم. ممنون.


موفق باشید دوستم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زنگ تجربه می باشد